برادریلغتنامه دهخدابرادری . [ ب َ دَ ] (حامص ) برادر بودن . اخوت . اخاء. اخاوت . (یادداشت بخط مؤلف ). مؤاخات و نسبت اخوت و خویشی . (منتهی الارب ) : آئین برادری وشرط یاری آن نیست که عیب من هنر پنداری . سعدی .|| مساوات . (فرهنگ فارسی
برودریلغتنامه دهخدابرودری . [ بْرُ / ب ُ رُ دِ / دْ ] (فرانسوی ، اِ) ترسیمات برجسته بر روی پارچه بوسیله ٔ سوزن یا ماشین ایجاد کردن . گلدوزی . قلاب دوزی . (فرهنگ فارسی معین ).
برادری کردنلغتنامه دهخدابرادری کردن . [ ب َ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) همچون برادر با دیگری رفتار کردن . اخوت نمودن . (فرهنگ فارسی معین ). اخوت کردن و محبت اخوت با کسی معمول داشتن . (از ناظم الاطباء). || به مساوات عمل کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
برادری کردنلغتنامه دهخدابرادری کردن . [ ب َ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) همچون برادر با دیگری رفتار کردن . اخوت نمودن . (فرهنگ فارسی معین ). اخوت کردن و محبت اخوت با کسی معمول داشتن . (از ناظم الاطباء). || به مساوات عمل کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
برادری کردنلغتنامه دهخدابرادری کردن . [ ب َ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) همچون برادر با دیگری رفتار کردن . اخوت نمودن . (فرهنگ فارسی معین ). اخوت کردن و محبت اخوت با کسی معمول داشتن . (از ناظم الاطباء). || به مساوات عمل کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
نابرادریلغتنامه دهخدانابرادری . [ ب َ دَ ] (اِ مرکب ) برادر پدری . برادر مادری . تنها از سوی پدر یا مادر برادر تو است .