براریلغتنامه دهخدابراری . [ ب َ ری ی ] (ع اِ) ج ِ بریة. صحراها و زمین های بی کشت . (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
عمادالملک براریلغتنامه دهخداعمادالملک براری . [ ع ِ دُل ْ م ُ ک ِ ب َ ] (اِخ ) وی از سلاطین «برار» در هند بود که در عهد سلاطین بهمنی دکن (748 - 933 هَ . ق .) خود را در برار شاه خواند واستقلال به دست آورد. (از طبقات سلاطین اسلام ص <span
موتور برآری ـ پایاسیریlift/cruise engineواژههای مصوب فرهنگستانموتور توربین پروانهای یا توربینجت با امکان تغییر جهت رانش برای ایجاد نیروی برآر یا نیروی رانش
براریتلغتنامه دهخدابراریت . [ ب َ ] (ع اِ) ج ِ بریت ، بمعنی صحرا، و این لغتی است دربریة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به بریة شود.
عمادالملک براریلغتنامه دهخداعمادالملک براری . [ ع ِ دُل ْ م ُ ک ِ ب َ ] (اِخ ) وی از سلاطین «برار» در هند بود که در عهد سلاطین بهمنی دکن (748 - 933 هَ . ق .) خود را در برار شاه خواند واستقلال به دست آورد. (از طبقات سلاطین اسلام ص <span
برآرافزا ـ پایاسیریlift-lift/cruiseواژههای مصوب فرهنگستانویژگی هواپیمایی که همزمان مجهز به موتور جت برآری و موتوری با امکان تغییر جهت رانش است
ماهیوارaerofoilواژههای مصوب فرهنگستانهر سطحی در سازههای هواگرد که طراحی آن بهنحوی است که نیروی بَراری افزون بر نیروی پَسار تولید کند تا در مصرف سوخت صرفهجویی شود
دشت قبچاقلغتنامه دهخدادشت قبچاق . [ دَ ت ِ ق ِ ] (اِخ ) نام دشتی و صحرایی از ترکستان . ناحیه ای است وسیع که بیشتر براری و مروج باشد و میان آن و میان آذربایجان باب الحدید است .
مسلمانفرهنگ فارسی عمیدپیرو دین اسلام؛ کسی که دین اسلام دارد: ◻︎ بِبَری مال مسلمان و چو مالَت بِبَرند / بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست (سعدی۲: ۶۳۶).
براریتلغتنامه دهخدابراریت . [ ب َ ] (ع اِ) ج ِ بریت ، بمعنی صحرا، و این لغتی است دربریة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به بریة شود.
عمادالملک براریلغتنامه دهخداعمادالملک براری . [ ع ِ دُل ْ م ُ ک ِ ب َ ] (اِخ ) وی از سلاطین «برار» در هند بود که در عهد سلاطین بهمنی دکن (748 - 933 هَ . ق .) خود را در برار شاه خواند واستقلال به دست آورد. (از طبقات سلاطین اسلام ص <span