برتافتهلغتنامه دهخدابرتافته . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی مرکب از برتافتن . رجوع به برتافتن و تافتن شود: عقلاء؛ شتر ماده ٔ برتافته پای . (منتهی الارب ).- برتافته شدن ؛ خشمگین شدن . رجوع به تافته شدن شود.
برتافتگیلغتنامه دهخدابرتافتگی . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی برتافته . برگشتگی . || پیچیدگی و پیچش . (ناظم الاطباء). || خشمگینی و آشفتگی . رجوع به برتافتن شود.
واسوختهلغتنامه دهخداواسوخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) برتافته : چشمهای واسوخته دارد. (از یادداشت مؤلف ).
برتافتگیلغتنامه دهخدابرتافتگی . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی برتافته . برگشتگی . || پیچیدگی و پیچش . (ناظم الاطباء). || خشمگینی و آشفتگی . رجوع به برتافتن شود.
رفقلغتنامه دهخدارفق . [ رَ ف َ ] (ع مص ) برتافته آرنج گردیدن و به بیماری رفق مبتلا شدن . (از ناظم الاطباء). || (اِمص ) برتافتگی آرنج . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ).
عزوفلغتنامه دهخداعزوف . [ ع َ ](ع ص ) دلتنگ و برتافته روی از چیزی . (منتهی الارب ): رجل عزوف ؛ شخصی که بر خوی دوست خود پایداری نتواند. ج ، عِزاف . (از اقرب الموارد). و رجوع به عُزوف شود.
رفقاءلغتنامه دهخدارفقاء. [ رَ ] (ع ص ) ماده شتر آرنج برتافته . || ماده شتری که سوراخ سر پستانش بندشده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گوسفندی که سوراخ پستانش بسته باشد. (مهذب الاسماء).