برتن

bartan

معنی

خودبین؛ متکبر: ◻︎ زن مسکین فروتن، مرد برتن / کمان سرکشی آهخته بر زن (فخرالدین‌اسعد: ۱۱۰).

جست‌وجوی دقیق

برتن

فرهنگ فارسی عمید

خودبین؛ متکبر: ◻︎ زن مسکین فروتن، مرد برتن / کمان سرکشی آهخته بر زن (فخرالدین‌اسعد: ۱۱۰).

برتن

برتن . [ ب َ ت َ ] (ص مرکب ) معجب . مستکبر. متکبر و مغرور. (ناظم الاطباء). سرکش مقابل فروتن . (آنندراج ). برترمنش . (یادداشت مؤلف ). برتر : زن مسکین فروتن مرد برتن کمان سرکشی آهخته بر زن . (ویس و رامین ).|| ملصق ب

برتن

دیکشنری فارسی به عربی

فخور

برتن

گویش مازنی

۱ریختن ۲چسبیدن ۳اندود شدن

جست‌وجوی هم‌آوا

برثن

فرهنگ فارسی عمید

۱. پنجه.۲. چنگال پرندگان شکاری.۳. پنجۀ حیوانات درنده.

برثن

لغت‌نامه دهخدا

برثن . [ ب ُ ث ُ ] (ع اِ) پنجه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پنجه ٔ شیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || چنگال و پنجه ٔ مرغان شکاری . برثن از سباع بمنزله ٔ انگشتان است از آدمی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از آنندراج ). چنگال هر جانور درنده .

برثن

فرهنگ مترادف و متضاد

پنجه، چنگال، چنگ، مخلب

بریتن

گویش مازنی

گریختن – فرار کردن

شمشیربازی بَرتن،بَرتن1

foil fencing, foil1,foil fighting, fleuret1

واژه‌های مصوب فرهنگستان

یکی از رشته‌های شمشیربازی که با شمشیر یا اسلحة برتن انجام می‌شود و محدودة هدف آن تنة حریف است، به گونه‌ای که سامانة امتیازدهی الکترونیکی تنها ضرباتی را که با فشاری به این بخش از بدن وارد شود ثبت می‌کند

جست‌وجوی مشابه

برتنگ

فرهنگ فارسی عمید

۱. تنگی که بالای زین اسب می‌بندند؛ زبرتنگ.۲. بندی که با آن اطفال را در قنداق یا در گهواره می‌بستند.

برتنی

فرهنگ فارسی عمید

خودبینی؛ خودنمایی؛ کبر؛ غرور.

برتنجیدن

لغت‌نامه دهخدا

برتنجیدن . [ ب َ ت َ دَ ] (مص مرکب ) تنجیدن . رجوع به تنجیدن شود.

برتنگ

لغت‌نامه دهخدا

برتنگ . [ ب َ ت َ ] (اِ مرکب ) تنگ زبرین ستور. (یادداشت مؤلف ). تنگ دوم باشد از دو تنگ زین و بمعنی تنگ بالا است که آنرا زبرتنگ نیز خوانند. (آنندراج ) (برهان ). تنگ دویم از زین اسب . (ناظم الاطباء) : بگسلد بر اسب عشق عاشقان برتنگ صبرچون کشد بر

برتنودن

لغت‌نامه دهخدا

برتنودن . [ ب َ ت َ دَ ] (مص مرکب ) تنودن . رجوع به تنودن شود.

جست‌وجوی متن

بَرتن2

واژه‌های مصوب فرهنگستان

← شمشیربازی برتن

بَرتن3

واژه‌های مصوب فرهنگستان

← شمشیر برتن

donned

دیکشنری انگلیسی به فارسی

پولدار، پوشیدن، برتن کردن

بَرتن1

واژه‌های مصوب فرهنگستان

← شمشیربازی اسلحة برتن

غرور

فرهنگ سره

ابرخویشی، باد، برتن

جست‌وجوی هم‌آغاز

برتنگ

فرهنگ فارسی عمید

۱. تنگی که بالای زین اسب می‌بندند؛ زبرتنگ.۲. بندی که با آن اطفال را در قنداق یا در گهواره می‌بستند.

برتنی

فرهنگ فارسی عمید

خودبینی؛ خودنمایی؛ کبر؛ غرور.

برتنجیدن

لغت‌نامه دهخدا

برتنجیدن . [ ب َ ت َ دَ ] (مص مرکب ) تنجیدن . رجوع به تنجیدن شود.

برتنگ

لغت‌نامه دهخدا

برتنودن

لغت‌نامه دهخدا

برتنودن . [ ب َ ت َ دَ ] (مص مرکب ) تنودن . رجوع به تنودن شود.

جست‌وجوی هم‌قافیه

ژوری شامبرتن

لغت‌نامه دهخدا

ژوری شامبرتن . [ ژِوْ ب ِ ت َ ] (اِخ ) نام کرسی بخش در ایالت «کت دُر» از ولایت دیژُن واقع در دامنه ٔ کت دُر، دارای راه آهن و 1518 تن سکنه و شرابهای مشهور.

کاپ برتن

لغت‌نامه دهخدا

کاپ برتن . [ رِ ت ُ ] (اِخ ) کمون «لاند»، بخش «داکس ». سکنه 2954 تن . محل استحمام است .

کاپ برتن

لغت‌نامه دهخدا

کاپ برتن . [ رِ ت ُ ] (اِخ ) جزیره ای از کانادا. نزدیک بغاز «سن لوران ». شهر عمده ٔ آن سیدنی است استخراج زغال سنگ و آهن و تصفیه ٔ فلزات و صید ماهی ، شغل مهم اهالی آن است .

ابرتن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

haughty

درپیوند

بیشتر بدانید

برتن

bartan

معنی

جست‌وجوی دقیق

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به عربی

گویش مازنی

جست‌وجوی هم‌آوا

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ مترادف و متضاد

گویش مازنی

واژه‌های مصوب فرهنگستان

جست‌وجوی مشابه

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی متن

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

دیکشنری انگلیسی به فارسی

واژه‌های مصوب فرهنگستان

فرهنگ سره

جست‌وجوی هم‌آغاز

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به انگلیسی