لغتنامه دهخدا
برز. [ ب َ ] (اِ) زراعت . (غیاث اللغات ). کشت و زراعت و کشاورزی . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). و آنرا ورز نیز خوانند. (انجمن آرا) : و این ناحیتی است که اندر وی کشت وبرز نیست مگر اندک . (حدود العالم )... و با نعمت بسیار و کشت و برز. (حدود العالم ).