برزنفرهنگ فارسی عمید۱. قسمتی از شهر شامل چند خیابان و کوچه؛ کوی؛ محله.۲. شعبهای از شهرداری که به امور یک کوی یا محله رسیدگی میکند.
برزنلغتنامه دهخدابرزن . [ ب َ زَ ] (اِ) برزین . کوی . (صحاح الفرس ). کوچه و محله . (برهان ). کوچه . (غیاث اللغات ). سرکوچه و محلت باشد. (اوبهی ). محلت . (صحاح الفرس ). قسمی از شهر. محله : آمد آن نوبهار توبه شکن پرنیان گشت باغ و برزن و کوی . <p class="author
برزنلغتنامه دهخدابرزن . [ ب َ زَ ] (اِخ ) نام قریه ای به مرو متصل به بزماقان . || نام قریه ٔ دیگری به مرو متصل به باغ در دو فرسنگی مرو. (یادداشت مؤلف ).
برزنلغتنامه دهخدابرزن . [ ب ِ زَ ] (اِ) تابه که از گل سازند و نان بر بالای آن پزند. (برهان ) : بر سفره ٔ سخای تو خورشید و مه دو نان در مطبخ نوال تو افلاک برزن است .قریع الدهر (از آنندراج ).
برزینلغتنامه دهخدابرزین . [ ب َ ] (اِ) آتش . (برهان ) (انجمن آرا) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نار. (برهان ). انگشت افروخته . آذر : ز برزین دهقان و افسون زندبرآورده دودی بچرخ بلند. نظامی .|| برزن . (دهار). صحرا و کوی و محله . (برهان )
برزینلغتنامه دهخدابرزین . [ ب َ ] (اِخ ) در شاهنامه این نام گاه مستقلاً و گاه به دنبال کلمات دیگر چون آذربرزین و خرادبرزین و رامبرزین و غیره آمده است . رجوع به این کلمات مرکب در جای خود و رجوع به فهرست لغات شاهنامه ٔ ولف شود.
برزینلغتنامه دهخدابرزین . [ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) آذربرزین مهر. یکی از سه آتشکده ٔ مهم عهد ساسانیان است و درریوند خراسان و خاص کشاورزان بوده است : نبیره ٔ جهانجوی گرگین منم همان آتش تیز برزین منم . فردوسی .</p
برزنهلغتنامه دهخدابرزنه . [ ب َ زَ ن ِ ] (اِ) (در نساجی ) نسیجی برای روپوش چادرها و کالاها. (از یادداشت مؤلف ).
برزنونلغتنامه دهخدابرزنون . [ ب ِ زِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بارمعدن بخش سرولایت شهرستان نیشابور. کوهستانی و معتدل است .سکنه آن 413 تن ، آب از قنات ، محصول غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و صنایع دستی چادرشب و ابریشم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرا
برزندلغتنامه دهخدابرزند. [ ب َ زَ ] (اِخ ) شهری است خرم و آبادان [ بآذربادگان ] و با آبهای روان و کشت و برز بسیار و از وی جامه ٔ قطیفه خیزد. (حدود العالم ).
برزندلغتنامه دهخدابرزند. [ ب َ زَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستان های پنجگانه ٔ گرمی شهرستان اردبیل است و دارای 34آبادی کوچک و بزرگ میباشد. مرکز آن قلعه برزند است و قراء مهم آن عبارتند از شاهسار، بیگلو، مرالوی جعفرقلیخان . اسمعلی کندی ، شرفه ، قاسم کندی ، دامداباجا
برزنهلغتنامه دهخدابرزنه . [ ب َ زَ ن ِ ] (اِ) (در نساجی ) نسیجی برای روپوش چادرها و کالاها. (از یادداشت مؤلف ).
برزنونلغتنامه دهخدابرزنون . [ ب ِ زِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بارمعدن بخش سرولایت شهرستان نیشابور. کوهستانی و معتدل است .سکنه آن 413 تن ، آب از قنات ، محصول غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و صنایع دستی چادرشب و ابریشم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرا
برزندلغتنامه دهخدابرزند. [ ب َ زَ ] (اِخ ) شهری است خرم و آبادان [ بآذربادگان ] و با آبهای روان و کشت و برز بسیار و از وی جامه ٔ قطیفه خیزد. (حدود العالم ).
برزندلغتنامه دهخدابرزند. [ ب َ زَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستان های پنجگانه ٔ گرمی شهرستان اردبیل است و دارای 34آبادی کوچک و بزرگ میباشد. مرکز آن قلعه برزند است و قراء مهم آن عبارتند از شاهسار، بیگلو، مرالوی جعفرقلیخان . اسمعلی کندی ، شرفه ، قاسم کندی ، دامداباجا
خالبرزنلغتنامه دهخداخالبرزن . [ ب َ زَ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء سرخس . و منسوب به آن خالبرزنی است . (از انساب سمعانی ).
ساتی برزنلغتنامه دهخداساتی برزن . [ ب َ زَ ] (اِخ ) از خواجگان دربار اردشیر دوم (404 - 360 ق . م .) نهمین پادشاه هخامنشی است . کتزیاس و دمی تن مورخان یونانی نام او را در حادثه ٔ طغیان کورش کوچک و جنگی که بسال <span class="hl" dir=
اری برزنلغتنامه دهخدااری برزن . [ اَ ی ُ ب َ زَ ] (اِخ ) از سرداران بزرگ و شجاع ایران در عهد داریوش سوم هخامنشی مدافع دربند پارس . اسکندر، پس از مطیع کردن اوکسیان قشون خود را بدو قسمت تقسیم کرده پارمن ْ یُن ْ را از راه جلگه (یعنی از راه رامهرمز و بهبهان کنونی )بطرف پارس فرستاد و خود با سپاهیان سب
نبرزنلغتنامه دهخدانبرزن . [ ] (اِخ ) نام یکی از دو سردار خائن داریوش [ : کدمان ] که او را کشتند(نام خائن دیگر بسوس است ). نظامی گوید : بسوس و نبرزن دو سردار پست بر آن پیلتن برگشادند دست . نظامی .رجوع به جانوسیار و ماهیار و نیز رجوع
اری برزنلغتنامه دهخدااری برزن . [ اَ ی ُ ب َ زَ ] (اِخ ) والی فریگیه (افروغیه ) و لیدیه و یونیه بزمان اردشیر دوم هخامنشی که عاصی شد. (ایران باستان ص 1138 و 1142 و 1143 و <span class="hl" dir="ltr