برف پاک کنفرهنگ فارسی عمید۱. پارو؛ وسیلهای که با آن برف را از روی بام یا زمین میروبند.۲. کسی که برف را از روی بام یا زمین میروبد.۳. وسیلهای نصبشده بر روی شیشۀ اتومبیل برای پاک کردن و کنار زدن برف و باران.
برف پاک کنلغتنامه دهخدابرف پاک کن . [ ب َ پاک ْ، ک ُ ] (نف مرکب ) شخصی که برف را از روی زمین و پشت بام میروبد. (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) آلتی آهنی تیغه مانند با لبه ٔ لاستیکی که بر روی شیشه ٔ اتومبیل از سوی برون برابر راننده قرار دهندو بوسیله ٔ برق آنرا به حرکت رفت و برگشت آرند تا لبه ٔ لا
برف پاک کنفرهنگ فارسی معین(بَ کُ) (اِفا. اِمر.) وسیله ای که روی شیشة اتومبیل قرار گرفته هنگام باریدن باران یا برف آن را به حرکت درآرند تا شیشه را پاک کند.
بیرولغتنامه دهخدابیرو. (اِ) پیرو. کیسه و خریطه ٔ زر و پول و غیر آن . (برهان ). کیسه و خریطه را گویند که در آن زر و امثال آن نهند. (انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به پیرو شود.
بازوی برفپاککنwiper armواژههای مصوب فرهنگستانبازوی فلزی که تیغۀ لاستیکی برفپاککن بر روی آن نصب میشود
برفلغتنامه دهخدابرف . [ ب َ ] (اِ) یکی از ریزشهای آسمانی و نیز نام پوششی که از آن بر زمین تشکیل می گرددو اگرچه در عرف این کلمه هم به آنچه می بارد و هم برآنچه بر زمین نشسته است اطلاق می گردد اما ساختمان برف در این دو حالت متفاوت است . برفی که می بارد مرکب از یخ متبلور یا نیمه متبلور است ولی ا
چاه برفلغتنامه دهخداچاه برف . [ ب َ ] (اِخ )دهی است جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین که در 36 هزارگزی خاور آوج و 24 هزارگزی راه عمومی واقع شده . هوایش معتدل است و 243 تن سکنه دارد. آب
رستم برفلغتنامه دهخدارستم برف . [ رُ ت َ ب َ ] (اِ مرکب ) از برف صورت پهلوانی سازند که پرهیبت باشد. (از آنندراج ) (غیاث اللغات ). پهلوان برفی . کنایت از چیزی بظاهر مهم و در باطن پوچ و بی ارزش . || برف بی اندازه زیاد. (ناظم الاطباء). || مردم سهمناک و بدهیأت . (ناظم الاطباء).
برفلغتنامه دهخدابرف . [ ب َ ] (اِ) یکی از ریزشهای آسمانی و نیز نام پوششی که از آن بر زمین تشکیل می گرددو اگرچه در عرف این کلمه هم به آنچه می بارد و هم برآنچه بر زمین نشسته است اطلاق می گردد اما ساختمان برف در این دو حالت متفاوت است . برفی که می بارد مرکب از یخ متبلور یا نیمه متبلور است ولی ا