برفابفرهنگ فارسی عمیدآب برف؛ آبی که برای خنک شدن آن تکهای برف میانش انداخته باشند: ◻︎ به برفاب رحمت مکن بر خسیس / چو کردی مکافات بر یخ نویس (سعدی۱: ۱۲۵).
برفابهslushواژههای مصوب فرهنگستانیخ یا برف بر روی زمین که براثر باران یا هوای گرم یا به روشهای شیمیایی به آمیزهای آبکی تبدیل شده باشد
یخزنی برفابهslush icingواژههای مصوب فرهنگستانانباشت یخ و آب بر روی سطوح هواگرد درحالعبور از درون برف تر و قطرات مایع در دمای نزدیک صفر درجه
ثلوج ذائبةدیکشنری عربی به فارسیلجن , گل وشل , برفاب , برف ابکي , گل نرم , دوغاب , باچلپ وچلوپ شستن , با دوغاب پر کردن
slushدیکشنری انگلیسی به فارسیشیرین، لجن، دوغاب، گل نرم، گل وشل، برفاب، برف ابکی، با دوغاب پر کردن، با چلپ و چلوپ شستن
slushesدیکشنری انگلیسی به فارسیسوزش، لجن، دوغاب، گل نرم، گل وشل، برفاب، برف ابکی، با دوغاب پر کردن، با چلپ و چلوپ شستن
برفینلغتنامه دهخدابرفین . [ ب َ ] (ص نسبی ) برفی .- شیر برفین ؛ آنچه بشکل شیر از برف سازند : شیر برفینم نه آن شیری که بینی صولتم گاو زرینم نه آن گاوی که یابی عنبرم . خاقانی .- کوه برفین
برفابهslushواژههای مصوب فرهنگستانیخ یا برف بر روی زمین که براثر باران یا هوای گرم یا به روشهای شیمیایی به آمیزهای آبکی تبدیل شده باشد