برفکفرهنگ فارسی عمیدنوعی بیماری عفونی که عوارض آن ایجاد جوششهای سفید و زخم در دهان و حلق است و بیشتر در شیرخواران بروز میکند.
برفکلغتنامه دهخدابرفک . [ ب َ ف َ ] (اِ مرکب ) قرحه ایست که بدهان پیدا شود و بیشتر در اطفال و آن برنگ سفید است . قلاع . مرضی است در زبان و لب و غیره و بیشتر در کودکان . ریشی است برنگ سپید که بیشتر در دهان اطفال پیدا شود. (یادداشت مؤلف ). قسمی از ورم دهان که قلاع نیز گویند و همراهی دارد بابرو
برفکclutterواژههای مصوب فرهنگستانآنچه در نتیجۀ بازتاب امواج از اجسامی غیر از هدف بر روی صفحۀ رادار ظاهر شود
برفکندنلغتنامه دهخدابرفکندن . [ ب َ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخفف برافکندن . رجوع به برافکندن شود.
برفکزداdefrosterواژههای مصوب فرهنگستانعاملی که باعث ذوب شدن برفکهای تشکیلشده بر روی قسمت سردکنندۀ یخزنها میشود
برفکزداییdefrosting 1واژههای مصوب فرهنگستانذوب کردن یخ و برفک تشکیلشده بر روی قسمت سردکنندۀ یخزنها
سایه برفکندنلغتنامه دهخداسایه برفکندن . [ ی َ / ی ِ ب َ ف َ /ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عنایت کردن . تفقد کردن . التفات نمودن : تو همایی و من خسته ٔ بیچاره گداپادشاهی کنم ار سایه بمن برفکنی . <p class
flakeدیکشنری انگلیسی به فارسیپوسته پوسته شدن، ورقه، پوسته، برفک، فلس، تکه کوچک، جرقه، برفک زدن تلویزیون، ورد امدن
flakesدیکشنری انگلیسی به فارسیلکه ها، ورقه، پوسته، برفک، فلس، تکه کوچک، جرقه، برفک زدن تلویزیون، پوسته پوسته شدن، ورد امدن
برفکندنلغتنامه دهخدابرفکندن . [ ب َ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخفف برافکندن . رجوع به برافکندن شود.
برفکزداdefrosterواژههای مصوب فرهنگستانعاملی که باعث ذوب شدن برفکهای تشکیلشده بر روی قسمت سردکنندۀ یخزنها میشود
برفکزداییdefrosting 1واژههای مصوب فرهنگستانذوب کردن یخ و برفک تشکیلشده بر روی قسمت سردکنندۀ یخزنها
یخزن بیبرفکnofrost freezerواژههای مصوب فرهنگستانیخزنی که بر روی قسمت سردکنندۀ آن برفک تشکیل نمیشود