برمفرهنگ فارسی عمید۱. برغ.۲. چشمه: ◻︎ چون تن خود به برم پاک بشست / از مسامش تمام، لؤلؤ رُست (شهیدبلخی: شاعران بیدیوان: ۲۸).۳. تالاب.۴. گودالی که در آن آب جمع شده.
برمفرهنگ فارسی عمیدچوببندی که شاخههای تاک یا بیارۀ کدو، ومانندِ آن را روی آن میاندازند؛ چوببست؛ داربست.
برمفرهنگ فارسی عمیدعنصری غیر فلزی، فرّار، مایع، سنگین، و به رنگ سرخ که در داروسازی، رنگسازی، و ساخت مواد شیمیایی عکاسی به کار میرود.
بیرملغتنامه دهخدابیرم . [ ب َ / ب ِ رَ ] (اِ) نوعی از پارچه ٔ ریسمانی باشد شبیه به مثقالی عراق . لیکن از او باریکتر و نازکتر است . (برهان ). نوعی از پارچه ٔ ریسمانی باشد که شبیه بود بمثقال [بمثقالی ] و از او باریکتر و لطیف تر شود. (از رشیدی ) (از جهانگیری ) (
بیرملغتنامه دهخدابیرم . [ ب َ / ب ِ رَ ] (ع اِ) برما. برمای درودگران مخصوصاً. معرب از برمای فارسی . (منتهی الارب ). مأخوذ از برمای فارسی و بمعنی برما و خصوصاً برمای درودگران . (ناظم الاطباء). فارسی معرب و بعضی آنرا به برمای نجار اختصاص داده اند و بیرم در فار
بیرملغتنامه دهخدابیرم . [ ب َ رَ ] (اِخ ) بیرام . نام مؤسس فرقه ٔ دراویش بیرمیة است . وی در سال 833 هَ . ق . / 1429 یا 1430 م . درگذشت و قبر او مجاور کتیبه
بیرملغتنامه دهخدابیرم . [ ب َ رَ ] (اِخ ) نام او مصطفی بک فرزند بیرم تونسی خامس . قاضی دادگاه مختلط در قاهره . او راست تاریخ الازهر. (از معجم المطبوعات ).
ز برملغتنامه دهخداز برم . [ زِ ب َ ] (حرف اضافه + اسم ) مرکب از لفظ «ز»: از و «برم » بمعنی حفظ، از حفظ. (فرهنگ نظام ). بمعنی ازبر است که حفظ و بیاد داشتن و بخاطر نگاه داشتن باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). ازبر و از حفظ و بیادداشته و بخاطر نگاهداشته . (ناظم الاطباء). یاد گرفتن باشد و آنرا ازبرم
بروملغتنامه دهخدابروم . [ بْرُم ْ / ب ُ رُم ْ ] (فرانسوی ، اِ) برم ، که عنصری است نافلز بااثر. رجوع به برم و دایرة المعارف فارسی شود.
برميلدیکشنری عربی به فارسیبشکه , خمره چوبي , چليک , لوله تفنگ , درخمره ريختن , دربشکه کردن , با سرعت زيادحرکت کردن , سرداب
چاه برملغتنامه دهخداچاه برم . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قریه ای است از قراء توابع لارستان فارس ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 132).
خشسبرملغتنامه دهخداخشسبرم . [ خ ُ ش َ ب َ رَ ] (ع اِ) از ریاحین دشتی است . (منتهی الارب ). رجوع به مدخل بعدی شود.
خشسبرملغتنامه دهخداخشسبرم . [ خ َ ش َ ب َ رَ ] (معرب ، اِ مرکب ) مأخوذ از خوش اسپرم فارسی و آن نوعی از ریاحین دشتی است . (از ناظم الاطباء).
ز برملغتنامه دهخداز برم . [ زِ ب َ ] (حرف اضافه + اسم ) مرکب از لفظ «ز»: از و «برم » بمعنی حفظ، از حفظ. (فرهنگ نظام ). بمعنی ازبر است که حفظ و بیاد داشتن و بخاطر نگاه داشتن باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). ازبر و از حفظ و بیادداشته و بخاطر نگاهداشته . (ناظم الاطباء). یاد گرفتن باشد و آنرا ازبرم
شاهسبرملغتنامه دهخداشاهسبرم . [ هََ ب َ رَ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب شاه اسپرم است که ضیمران باشد و آن را شاه سفرم نیز گویند. (برهان قاطع). ریحان سبز مایل بزردی محلل جمیع اورام و منوم و مفتح سده ٔ دماغی و رایحه ٔ او مانع وبا و رافع دردسر محرورین است . (منتهی الارب ) (از دزی ج <span class="hl" dir