برمنشیلغتنامه دهخدابرمنشی . [ ب َ م َ ن ِ ] (حامص مرکب ) کبر. تکبر. عجب . نخوت .(یادداشت دهخدا). خودپسندی . و رجوع به برمنش شود.
برمنشی کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. خودستایی کردن، خودپسندی کردن ۲. مغرورشدن، تکبر ورزیدن، افاده کردن، تفرعن فروختن
برمنشلغتنامه دهخدابرمنش . [ ب َ م َ ن ِ ] (ص مرکب )متکبر. بانخوت . معجب . (یادداشت دهخدا) : چو برگشت ازو برمنش گشت و مست چنان دان که هرگز نیاید بدست . فردوسی .بر آن چرب دستی رسیده بکام یکی برمنش مردمانی بنام . <p class="auth
برمنشی کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. خودستایی کردن، خودپسندی کردن ۲. مغرورشدن، تکبر ورزیدن، افاده کردن، تفرعن فروختن
سخن آرالغتنامه دهخداسخن آرا. [ س ُ خ َ ] (نف مرکب ) سخن آرای . شاعر. گوینده . و برمنشی و خطیب نیز اطلاق کنند. (آنندراج ) : بمدح مجلس میمون تو مزین بادجریده ٔ سخن آرای پیر سوزنگر. سوزنی .بصدر خود سخن آرای را مقدم دارشنو ز لفظ حکیما
پندارلغتنامه دهخداپندار. [ پ ِ ] (اِمص ، اِ) تکبر و عجب را گویند. (برهان قاطع). و بمعنی ... خود را بزرگ پنداشتن نیز آمده است . (برهان قاطع). بادسری . خودبینی . باد. برمنشی . خودپسندی . خودپرستی . نخوت . پغار. منی . برتنی . (مقابل فروتنی ). بزرگ خویشتنی . (کیمیای سعادت ). خویشتن بینی .کبر. استک
برمنشی کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. خودستایی کردن، خودپسندی کردن ۲. مغرورشدن، تکبر ورزیدن، افاده کردن، تفرعن فروختن