برمهلغتنامه دهخدابرمه . [ ب َ م َ / م ِ ] (اِ) مثقب درودگری باشد که بدان چوب و تخته سوراخ کنند. (برهان ) (آنندراج ). نوعی از آلت درودگران که بدان سوراخ کنند و آنرا ماهه و مته نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). برماه . برماهه . برمای . پرما. مته . مثقب <span class
برمهلغتنامه دهخدابرمه . [ ب ِ م ِ ] (اِخ ) جمهوری برمه ، کشوری است در قسمت غربی شبه جزیره ٔ هندوچین در قاره ٔ آسیا. وسعت آن بالغبر 678030 کیلومتر مربع و جمعیت آن 20میلیون تن است . پایتخت آن شهر رانگون است . منابع مهم ثروت آن
بیرمیةلغتنامه دهخدابیرمیة. [ ب َ رَ می ی َ ] (اِخ ) فرقه ای منسوب به بیرم و آن یکی از فرقه های دراویش در آنکارا است که بیرم آن را تشکیل داد. این فرقه شعبه ای از نقشبندیه است و در استانبول تأسیساتی دارد. (از دائرة المعارف اسلامی ). رجوع به بیرام شود.
برمچهلغتنامه دهخدابرمچه . [ ب َ م َچ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش خمام شهرستان رشت . سکنه ٔ آن 1094 تن . آب آن از خمام رود از منشعبات سفیدرود و محصول آن برنج ، ابریشم ، توتون سیگار، صیفی و لبنیات است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir
برمه تپهلغتنامه دهخدابرمه تپه . [ ب ُ م ِ ت َ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاردولی بخش قروه ٔ شهرستان سنندج . سکنه ٔ آن 191 تن . آب آن از چشمه ومحصول آن غلات است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5).
برمه تپهلغتنامه دهخدابرمه تپه . [ ب ُ م ِ ت َ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاردولی بخش قروه ٔ شهرستان سنندج . سکنه ٔ آن 191 تن . آب آن از چشمه ومحصول آن غلات است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5).
پابرمهلغتنامه دهخداپابرمه . [ ب َ م َ ] (ص ) در دیوان سوزنی دیده شده و معنی آن معلوم نیست و ظاهراً در صفت زین اسب آمده است : زین پابرمه نگه کن چو خوهی گشت سوار تا نیفتی چو شوی حمله ور و حمله پذیر.سوزنی .