برنشاندنلغتنامه دهخدابرنشاندن . [ ب َ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) (از: پیشوند بر+ مصدر نشاندن ) متعدی برنشستن . سوار کردن . ارکاب .- سپاه (سپه ، لشکر) برنشاندن ؛ مجهز کردن آن . آماده کردن آن برای رفتن : چو گفتار بشنید و نامه بخواندسپاه پراکنده
برنشاندنset 2واژههای مصوب فرهنگستانبرقرار کردن شرطی خاص، ازجمله یک کردن بیت یا صفر کردن دستگاه شمارش
ترکیبفرهنگ فارسی عمید۱. برنشاندن چیزی بر چیزی؛ سوار کردن.۲. بههم پیوستن.۳. آمیخته کردن؛ مخلوط ساختن؛ آمیختن چیزی با چیز دیگر؛ مرکب کردن.
تنصیللغتنامه دهخداتنصیل . [ ت َ ] (ع مص ) برنشاندن تیغ و پیکان و سنان و بیرون کشیدن آن . (تاج المصادر بیهقی ). پیکان درنشاندن در تیر،و پیکان از تیر بیرون کشیدن ، از اضداد است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
سوار کردنلغتنامه دهخداسوار کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بر نگین نشاندن احجار کریمه را. (یادداشت بخط مؤلف ). || برنشاندن بمرکوبی . (یادداشت بخط مؤلف ). || اجزاء ماشین یا کارخانه ای را بهم پیوستن . (یادداشت بخط مؤلف ).- حقه را سوار کردن ؛ فریفتن . (یادداشت بخط مؤ
ارکابلغتنامه دهخداارکاب . [ اِ ] (ع مص ) بزین آمدن ستور. (تاج المصادر بیهقی ). بر زین آمدن ستور. (زوزنی ). یعنی نزدیک بسواری رسیدن اسب کُرّه . (منتهی الأرب ). بزین درآمدن اسب . || ارکاب کسی را؛ ستور برنشستنی ، یعنی مرکب سواری دادن ، او را. برنشاندن . (زوزنی ). سوار کردن .