برنشستنلغتنامه دهخدابرنشستن . [ ب َ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) سوار شدن . (از برهان ) (غیاث ) (آنندراج ).رکوب . (از تاج المصادر بیهقی ). رکب : هرگاه خزینه دار ملک برنشستی و جایی رفتی و یوسف با او بودی ... (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). نصر سیار... آخرسالار خویش را بخواند و گفت فلان
برنشستنیلغتنامه دهخدابرنشستنی . [ ب َ ن ِ ش َ ت َ ] (ص لیاقت ) لایق سواری . (ناظم الاطباء). مَرکب . مرکوب . (یادداشت دهخدا). رَحول . (دهار). قذّاف : اِرکاب ؛ ستور برنشستنی دادن کسی را. قَعش ؛ برنشستنی شبیه هودج . (از منتهی الارب ). قَعود، مَطیّة؛ اشتر برنشستنی . (دهار).
برنشستنیلغتنامه دهخدابرنشستنی . [ ب َ ن ِ ش َ ت َ ] (ص لیاقت ) لایق سواری . (ناظم الاطباء). مَرکب . مرکوب . (یادداشت دهخدا). رَحول . (دهار). قذّاف : اِرکاب ؛ ستور برنشستنی دادن کسی را. قَعش ؛ برنشستنی شبیه هودج . (از منتهی الارب ). قَعود، مَطیّة؛ اشتر برنشستنی . (دهار).
برنشستهلغتنامه دهخدابرنشسته . [ ب َ ن ِ ش َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از برنشستن . سوارشده و بالانشسته . (ناظم الاطباء). رجوع به برنشستن در تمام معانی شود.
رکبلغتنامه دهخدارکب . [ رَ ک َ ] (ع مص ) برنشستن برمرکب . (از ناظم الاطباء). برنشستن . (دهار). || گناه ورزیدن . (از ناظم الاطباء). || کلان زانو گردیدن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ورنشستنلغتنامه دهخداورنشستن . [ وَ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) بر اسب و کشتی سوار شدن . (آنندراج ). برنشستن و سوار شدن بر اسب و یا بر گردون و برنشستن بر کشتی و جهاز. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
مصاهوةلغتنامه دهخدامصاهوة. [ م ُ هََ وَ ] (ع مص ) بر صهوه ٔ اسب برنشستن و سوار شدن . (از منتهی الارب ).
برنشستنیلغتنامه دهخدابرنشستنی . [ ب َ ن ِ ش َ ت َ ] (ص لیاقت ) لایق سواری . (ناظم الاطباء). مَرکب . مرکوب . (یادداشت دهخدا). رَحول . (دهار). قذّاف : اِرکاب ؛ ستور برنشستنی دادن کسی را. قَعش ؛ برنشستنی شبیه هودج . (از منتهی الارب ). قَعود، مَطیّة؛ اشتر برنشستنی . (دهار).