بریانگرلغتنامه دهخدابریانگر. [ ب ِرْ گ َ ] (ص مرکب ) بریان کننده . بریان پز. شوّا. (از دهار). و رجوع به بریان شود.
بارانگیرponchoواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارانی بدون آستین و ضدآب و یکپارچه با شکافی در وسط برای عبور سر
بارنگارلغتنامه دهخدابارنگار. [ ن ِ ] (نف مرکب ) بمعنی عارض درگاه شاه که حضور و غیبت مردم خبر دهد و او را به عربی حاجب گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). کسی که اجازه نامه ٔ ورود به دربار را صادر می نمود. (فرهنگ نظام ).