بیرحملغتنامه دهخدابیرحم . [ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + رحم ) درشت و ظالم . بی شفقت . سنگدل . (ناظم الاطباء). قسی . قاسی . جبار. سخت دل . غلیظ القلب . قسی القلب . دل سخت : و ایشان با دیگر خرخیزیان نیامیزند و مردم خوارند و بیرحم و زبان ایشان دیگر خرخیزیان ندانند. (حدود العا
برهمفرهنگ فارسی عمید۱. درهم؛ آمیخته.۲. انباشته؛ انبوه.⟨ برهم خوردن: (مصدر لازم)۱. بههم خوردن.۲. پریشان شدن.۳. پراکنده شدن.۴. مخلوط شدن.⟨ برهم زدن: (مصدر متعدی) ‹بههم زدن›۱. زیرورو کردن.۲. مخلوط کردن.۳. خراب کردن.۴. شوریده کردن.⟨ بر
بشنجهفرهنگ فارسی معین(بِ شَ جِ یا جَ) (اِ.) = پشنجه : 1 - افزاری که جولاهگان بدان آهار بر تانه مالند و آن دستة گیاهی است مانند جاروب برهم بسته . 2 - آهاری که بر تانه مالند.
پشنجهلغتنامه دهخداپشنجه . [ پ / پ ِ ش َ ج َ / ج ِ ] (اِ) بشنجه . افزاری جولاهگان را از دسته ٔ گیاهی یا موی و مانند آن که بدان آهار بر جامه کنند. افزاری باشد که [ شومالان ] جولاهگان بدان آهار بر تانه مالند و آن دسته ٔ گیاهی بود
بشنجهلغتنامه دهخدابشنجه . [ ب ِ ش َ / ش ِ ج َ / ج ِ ] (اِ) پشنجه . افزاری باشد که جولاهکان بدان آهار بر تانه مالند و آن دسته ٔ گیاهی بود که مانندجاروب برهم بسته باشند. (برهان ) (از جهانگیری ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام )
ابوزکریالغتنامه دهخداابوزکریا. [ اَ زَ ک َ ری یا ] (اِخ ) یحیی بن معاذبن جعفر رازی واعظ. ابوالقاسم قشیری در رساله ذکر او آورده و وی را از جمله ٔ مشایخ شمرده است و گویداو یگانه ٔ وقت خویش بود و او را در رجا و امید و معرفت گفتارهاست . وی ببلخ شد و دیری بدانجا بزیست و ازآنجا به نیشابور رفت و در نیشا
برهمفرهنگ فارسی عمید۱. درهم؛ آمیخته.۲. انباشته؛ انبوه.⟨ برهم خوردن: (مصدر لازم)۱. بههم خوردن.۲. پریشان شدن.۳. پراکنده شدن.۴. مخلوط شدن.⟨ برهم زدن: (مصدر متعدی) ‹بههم زدن›۱. زیرورو کردن.۲. مخلوط کردن.۳. خراب کردن.۴. شوریده کردن.⟨ بر
برهملغتنامه دهخدابرهم . [ ب َ هََ ] (حرف اضافه + ضمیر مبهم ) با هم . (آنندراج ). با همدیگر. با یکدیگر. (ناظم الاطباء). || (ق مرکب ) یکی بالای دیگری . (یادداشت دهخدا) : بگفت این و زآن [ از جام نبید ] هفت برهم بخوردوز آن می پرستان برآورد گرد. <p class="author
درهم برهملغتنامه دهخدادرهم برهم . [ دَ هََ ب َ هََ ] (ص مرکب ) درهم و برهم . پریشان و بی نظام . (آنندراج ). در هرج و مرج افتاده و پریشان شده . (ناظم الاطباء). آشفته . مشوش . شلوغ پلوغ . ریخته پاشیده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || ویران و خراب . (ناظم الاطباء).
درهم و برهملغتنامه دهخدادرهم و برهم . [ دَ هََ م ُ ب َ هََ ] (ص مرکب ، از اتباع ) درهم برهم . شوریده . آشفته . قاطی پاطی . شلوغ پلوغ . (یادداشت مرحوم دهخدا).- خوابهای درهم و برهم ؛ اضغاث احلام . خوابهای پریشان . (یادداشت مرحوم دهخدا).|| پیچیده . بغرنج .
برهمفرهنگ فارسی عمید۱. درهم؛ آمیخته.۲. انباشته؛ انبوه.⟨ برهم خوردن: (مصدر لازم)۱. بههم خوردن.۲. پریشان شدن.۳. پراکنده شدن.۴. مخلوط شدن.⟨ برهم زدن: (مصدر متعدی) ‹بههم زدن›۱. زیرورو کردن.۲. مخلوط کردن.۳. خراب کردن.۴. شوریده کردن.⟨ بر
برهملغتنامه دهخدابرهم . [ ب َ هََ ] (حرف اضافه + ضمیر مبهم ) با هم . (آنندراج ). با همدیگر. با یکدیگر. (ناظم الاطباء). || (ق مرکب ) یکی بالای دیگری . (یادداشت دهخدا) : بگفت این و زآن [ از جام نبید ] هفت برهم بخوردوز آن می پرستان برآورد گرد. <p class="author