برکندهلغتنامه دهخدابرکنده . [ ب َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کنده . کنده شده .- برکنده بال ؛ که بال وی جدا کرده باشند : کند جلوه طاوس صاحب جمال چه میخواهی از باز برکنده بال ؟ سعد
برکندگیلغتنامه دهخدابرکندگی . [ ب َ ک َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی برکنده . رجوع به برکنده شود. صدمه . (از منتهی الارب ): قَلف ؛ برکندگی ناخن از بن . (از منتهی الارب ).
انهلابلغتنامه دهخداانهلاب . [ اِ هَِ ] (ع مص ) برکنده گردیدن موی . (منتهی الارب ). برهنه شدن از کاسموی . برکنده شدن کاسموی . (ناظم الاطباء). برکنده موی شدن . (منتهی الارب ).
منبوشلغتنامه دهخدامنبوش . [ مَم ْ ] (ع ص ) تره ٔ برکنده شده . (آنندراج ). از بیخ برکنده . (ناظم الاطباء).