بریانفرهنگ فارسی عمید۱. برشته؛ کبابشده.۲. [قدیمی، مجاز] بسیارناراحت؛ مضطرب و ناآرام.⟨ بریان کردن: (مصدر متعدی)۱. تف دادن.۲. کباب کردن.
بریانلغتنامه دهخدابریان . [ ب ِرْ ] (نف ، اِ) صفت بیان حالت از مصدر بریشتن و برشتن . در حال برشتگی . برشته . (آنندراج ). کباب شده و پخته شده . (ناظم الاطباء). پخته بر آتش . حَنیذ.شِواء. شَوی ّ. مُحاش . مَشوی ّ. مَشویّة : ز دردش همه ساله گریان بدندچو بر آتش تیز ب
بریانلغتنامه دهخدابریان . [ بْریا/ ب ِ ] (اِخ ) آریستید. سیاستمدار فرانسوی (1862-1932 م .). وی خطیبی ماهر بودو یازده بار نخست وزیر و وزیر امور خارجه شد. او طرفدار سیاست آشتی با آلمان بود. (فره
بورانburan, purga, burgaواژههای مصوب فرهنگستانباد قوی شمالشرقی در روسیه و آسیای مرکزی متـ . سپیدبوران white buran
تفتآبپزیbraisingواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن گوشت و سبزیجات ابتدا در روغن تفت داده میشود و سپس در مقدار کمی آب بهآرامی میپزد
رایورانbrain trustواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از افراد صاحبنظر نزدیک به رئیسجمهور یا نامزد ریاستجمهوری که در سیاستگذاری یا ادارۀ امور او را راهنمایی میکنند
مرجان مغزگونbrain coralواژههای مصوب فرهنگستانمرجان آبسنگسازی (reef-building coral) که در ظاهر شبیه به مغز انسان است
بریانکلغتنامه دهخدابریانک . [ ب ِ ن َ ] (اِخ ) (قنات ...) از قنوات شهر تهران ، مقدار آب پنج سنگ ، مسافت مادر چاه در شهر نیم فرسنگ . در شهر نو مصرف میشود. (یادداشت دهخدا).
بریانسکلغتنامه دهخدابریانسک . [ بْریا /ب ِ ] (اِخ ) شهری در اتحاد جماهیر شوروی (روسیه ) دارای 206هزار تن سکنه . این شهر مرکز صنعتی است و جنگ بزرگ آلمان و شوروی بسال 1941 م . در آنجا وقوع یافت .
بریانکلغتنامه دهخدابریانک . [ ب ِ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرودشت بخش زرقان شهرستان شیراز. سکنه ٔ آن 115 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7).
بریانکلغتنامه دهخدابریانک . [ ب ِ ن َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان غار بخش ری شهرستان تهران . سکنه ٔ آن 100 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات وصیفی و انگور است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 1).
بریانکلغتنامه دهخدابریانک . [ ب ِرْ ن َ ] (اِ مصغر) مصغر بریان . || مرادف بریان و بریانی ، یا در مقام اراده ٔ اندکی از بره یا مرغ بریان بکار رود : یکی روز یعقوب را دل بکاست وزو طبع،بریانکی خورده خواست . شمسی (یوسف و زلیخا).رجوع به بر
بریانکلغتنامه دهخدابریانک . [ ب ِ ن َ ] (اِخ ) (قنات ...) از قنوات شهر تهران ، مقدار آب پنج سنگ ، مسافت مادر چاه در شهر نیم فرسنگ . در شهر نو مصرف میشود. (یادداشت دهخدا).
بریان شدنلغتنامه دهخدابریان شدن . [ ب ِرْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برشته شدن . کباب شدن . اِنشواء.(از تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). تقلّی . (از تاج المصادر بیهقی ). نُضج . (از دهار) : ز تیغ تو الماس بریان شودزمین روز جنگ تو گریان شود. فردوسی
بریان کردنلغتنامه دهخدابریان کردن . [ ب ِرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کباب کردن . برشته کردن . پختن . تف دادن . اشتواء. اطباخ .افتئاد. اکشاء. انضاج . حَنذ. تَشویة. شَی ّ. طَجن . طَهو. طَهی . طَهَیان . قَلو. قَلی . کَشَی : از آن پس که بی توش و بی جانْش کردبر آن آتش تیز بریا
بریان گشتنلغتنامه دهخدابریان گشتن . [ ب ِرْ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بریان شدن . کباب شدن . برشته گشتن : دلش نالان و چشمش زار و گریان جگر از آتش غم گشته بریان . نظامی .و رجوع به بریان و بریان شدن شود.
بریان سازلغتنامه دهخدابریان ساز. [ ب ِرْ ] (نف مرکب ) بریان سازنده . بریانی پز. کباب پز. طاهی . (از منتهی الارب ).
دزه بریانلغتنامه دهخدادزه بریان . [ دُزَ ب ِرْ ] (اِ مرکب ) زیر بریان پلاو است که گوشت را خام در زیر برنج دم دهند. (لغت محلی شوشتر - خطی ).
تابه بریانلغتنامه دهخداتابه بریان . [ ب َ / ب ِ ب ِ ] (اِ مرکب ) گوشت پخته را گویند که مانند ماهی در میان تابه با روغن برشته کرده و سیر و سرکه بر آن زده باشند (برهان ) (آنندراج ). دم پختیست که بعد پختن گوشت میان روغن گاو برشته می کنند. اگر از شوربای آن ترید کنند لط
چمبریانلغتنامه دهخداچمبریان . [ چ َ ب َ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان درب قاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور که در 18 هزارگزی خاور نیشابور واقع است . جلگه و معتدل است . و 97 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محصولش غلات ، بنشن و میوه . شغل ا
زخم بریانلغتنامه دهخدازخم بریان . [ زَ م ِ ب ِرْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دم پخت است و آن طعامی است معروف . (برهان قاطع) (آنندراج ). نوعی از پیلاو (پلو) که دم پخت نیز گویند. (از ناظم الاطباء). دم پخت . (شرفنامه ٔ منیری ).
شاتوبریانلغتنامه دهخداشاتوبریان . [ ت ُ ب ِ ] (اِخ ) مرکز آروندیسمان لوار - آتلانتیک . واقع در ساحل رودخانه شر که از رودویلن منشعب میشود؛ دارای 9300 نفر جمعیت است . پرورش اسب و بازار اسب ؛ کارخانجات ذوب فلزات و ماشینهای کشاورزی و صنایع قنادی آن شهرت دارد. همچنین د