بریرلغتنامه دهخدابریر. [ ب َ ] (ع اِ) نخستین برِ پیلو. بَریرة، یکی . (منتهی الارب ). اولین چیزی که از میوه ٔ اراک آشکار میشود. (از اقرب الموارد). و رجوع به اراک و پیلو شود.
بریرلغتنامه دهخدابریر. [ ب ُ رَ ] (اِخ ) ابن الخضیر همدانی . یکی از شهدای کربلا بروز عاشورا در رکاب حسین بن علی علیهماالسلام ، و او اول کسی است که بعد از حر شهید شد. (از حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 215).
بریرفرهنگ نامها(تلفظ: borair) (عربی) (در اعلام) یکی از شهدای کربلا به روز عاشورا در رکاب امام حسین (ع) که او اول کسی است که بعد از حُر شهید شد ؛ نام ابن حقیر همدانی کوفی از زُهاد و عُباد و قاریان قرآن و پیشوای آگاهان به علوم قرآن و معلم آن که در خدمت به امام حسین (ع) جنگید تا به شهادت رسید.
برگرلغتنامه دهخدابرگر. [ ب َ گ َ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی در زبان پهلوی ، و آن در کارنامه ٔ اردشیر آمده است . (از یادداشت دهخدا).
بریرانلغتنامه دهخدابریران . [ ب َ ](اِخ ) دهی است از دهستان تولم بخش مرکزی شهرستان فومن . سکنه ٔ آن 420 تن . آب آن از رودخانه ٔ جمعه بازار معروف به قلعه رودخان و محصول آن برنج ، توتون سیگاری ،کنف و ابریشم است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="l
بریرهلغتنامه دهخدابریره . [ ب َ ری رَ / رِ ] (اِ) راه و طریق . (ناظم الاطباء). و در دیگر مآخذی که در دسترس بود یافت نشد.
بریرةلغتنامه دهخدابریرة. [ ب َ ری رَ ] (اِخ ) بنت صفوان ، مولاةعائشه رضی اﷲعنها، صحابیه است . (یادداشت دهخدا). وی را عقل و تیزهوشی بسیار بود و عبدالملک بن مروان حدیثی از او نقل کرده است . (از اعلام النساء ج 1 ص 129).
بریرةلغتنامه دهخدابریرة. [ ب َ ری رَ ] (ع اِ) یکی بَریر. یک میوه از پیلو. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به بریر شود.
پیلولغتنامه دهخداپیلو. (اِ) اراک . چوبی که بدان مسواک کنند و عربان اراک خوانند. (برهان ). چوب دندان شوی . درختی است که بچوب آن مسواک کنند و آنرااراک گویند. (منتهی الارب ): عرمض ، عرماض ؛ درخت خرد کنار و پیلو. (منتهی الارب ). || بار درخت اراک را نیز گفته اند. (برهان ). خمط. جهاد. عقش جهاض ؛ با
اراکلغتنامه دهخدااراک . [ اَ ] (ع اِ) درختی است که بچوب آن مسواک کنند. (منتهی الارب ). درخت پیلو که از بیخ آن مسواک سازند. (غیاث اللغات ). از بیخها و شاخهای آن مسواک سازند و برگهای آن بشتران چرانند و آنرا بهندی پیلو خوانند. (آنندراج ). برگش در زمستان بریزد. درختی است از نوع شورگیاه . چوج . شج
غرابلغتنامه دهخداغراب . [ غ ُ ] (ع اِ) زاغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (نصاب الصبیان ) (بحر الجواهر) (غیاث اللغات ) (مقدمةالادب ). ج ، اَغرُب ، اَغرِبة، غِربان ، غُرب ، جج ، غرابین (ج ِ غِربان ). (منتهی الارب ) (آنندراج ). و منه الحدیث : «امر النبی (ص ) بقتل الغراب ، و سماه فاسقاً» (منتهی الا
بریرانلغتنامه دهخدابریران . [ ب َ ](اِخ ) دهی است از دهستان تولم بخش مرکزی شهرستان فومن . سکنه ٔ آن 420 تن . آب آن از رودخانه ٔ جمعه بازار معروف به قلعه رودخان و محصول آن برنج ، توتون سیگاری ،کنف و ابریشم است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="l
بریرهلغتنامه دهخدابریره . [ ب َ ری رَ / رِ ] (اِ) راه و طریق . (ناظم الاطباء). و در دیگر مآخذی که در دسترس بود یافت نشد.
بریرةلغتنامه دهخدابریرة. [ ب َ ری رَ ] (اِخ ) بنت صفوان ، مولاةعائشه رضی اﷲعنها، صحابیه است . (یادداشت دهخدا). وی را عقل و تیزهوشی بسیار بود و عبدالملک بن مروان حدیثی از او نقل کرده است . (از اعلام النساء ج 1 ص 129).
بریرةلغتنامه دهخدابریرة. [ ب َ ری رَ ] (ع اِ) یکی بَریر. یک میوه از پیلو. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به بریر شود.
حبریرلغتنامه دهخداحبریر. [ ح ِ ] (ع اِ) یحبور. حبربر. حبرور. شوات بچه . (منتهی الارب ). جوجه ٔ هوبره . بچه ٔ حباری . ج ، حباریر.
تبریرلغتنامه دهخداتبریر. [ ت َ ] (ع اِ) چیز. (از قطر المحیط): ما اَصَبْت ُ منه ُ تبریراً؛ نیافتم از وی چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تبریرلغتنامه دهخداتبریر. [ ت َ ] (ع مص ) تزکیه . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || نسبت دادن کسی را به بِرّ. (قطر المحیط). || غلبه کردن . || بواسطه ٔ سخن یا کار مطیع کردن . || محقق کردن . || آشکار کردن و ظاهر نمودن بیگناهی را . (ناظم اطباء).