برینشلغتنامه دهخدابرینش . [ ب ُ ن ِ ] (اِمص ) بریدن و برش . (برهان ). قطع. (دانشنامه ٔ علائی ص 74 س 15) : پراکندگی در سپاه اوفتادبرینش در آزرم شاه اوفتاد. نظامی .چو
برنزفرهنگ فارسی عمیدآلیاژی مرکب از مس و روی که در قالبگیری، مجسمهسازی، و در ساخت قطعات صنعتی و زیورآلات به کار میرود.
برنشفرهنگ فارسی عمیدهریک از دو شاخهای که از انتهای نای منشعب شده و هوای دم را به دو ریه میرسانند؛ نایژه.
برنزلغتنامه دهخدابرنز. [ بْرُ / ب ُ رُ ] (فرانسوی ، اِ) آلیاژی که از آمیختن مس و قلع بدست می آید. مفرغ . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به مفرغ شود.
برنشلغتنامه دهخدابرنش . [ ب َ ن ِ ] (اِ) برنس . رنج روده و دل پیچه و ذوسنطاریا. (ناظم الاطباء). و رجوع به برنیش شود.
برنیشلغتنامه دهخدابرنیش . [ ب ُ ](اِ) پیچش با شکم رو را گویند و آنرا به عربی زحیر خوانند. (برهان ). پیچش و شکم رو و اسهال که آنرا به عربی زحیر گویند، و ظاهراً این لغت بدین صورت خطا است و صحیح آن بُرینش بتقدیم یاء بر نون است یعنی بریدن .(از آنندراج ). برنش . و رجوع به برنش و برینش شود.
برینلغتنامه دهخدابرین . [ ب ُ ] (اِمص ) بریدن پارچه و جامه و امثال آن . برینش . قطع. (فرهنگ فارسی معین ).
برنیشلغتنامه دهخدابرنیش . [ ب ُ ](اِ) پیچش با شکم رو را گویند و آنرا به عربی زحیر خوانند. (برهان ). پیچش و شکم رو و اسهال که آنرا به عربی زحیر گویند، و ظاهراً این لغت بدین صورت خطا است و صحیح آن بُرینش بتقدیم یاء بر نون است یعنی بریدن .(از آنندراج ). برنش . و رجوع به برنش و برینش شود.
اجزازلغتنامه دهخدااجزاز. [ اِ ] (ع مص ) خشک گردیدن و رسیده شدن خرما و جز آن . || اجزازالنخل ؛ بوقت درو رسیدن خرمابن ، کذا اجزازالزرع . (منتهی الارب ). بدرو آمدن کشت .(زوزنی ). کشت را درویدن فرمودن . || دادن پشم گوسفند کسی را. (منتهی الارب ). || خداوند گوسپندان فریزکردنی شدن . || خداوند کشت درو
اسهاللغتنامه دهخدااسهال . [ اِ ] (ع مص ) بزمین نرم رسیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). || آسانی دادن . || شکم براندن . شکم راندن دارو. (منتهی الارب ). راندن شکم .جاری شدن شکم . (غیاث ). شکم براندن به دارو. (تاج المصادر بیهقی ). شکم نرم کردن : اسهله الدواء. || رانده شدن شکم . (منتهی ال
اسم مصدرلغتنامه دهخدااسم مصدر. [ اِ م ِ م َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسم مصدر در عربی : ابن مالک در الفیة گوید : بفعله المصدر الحق فی العمل مضافاً او مجرداً او مع اَل ان کان فعل مع اَن او ما یحل محلّه و لاسم مصدر عمل .عبدالرحمن سیوطی در شرح بیت اخی