بریولغتنامه دهخدابریو. [ ب ِوْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اشکنان بخش گاوبندی شهرستان لار. سکنه ٔ آن 202 تن . آب آن از چاه و باران ومحصول آن غلات است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7).
بوتهبُریslashing 1, brushing 1, scrub cutting, brush clearing, brush cutting, scrub clearance, shrub clearingواژههای مصوب فرهنگستانکوتاهسازی گیاهان رقیب و نیمهچوبی در جنگلکاری
بریونلغتنامه دهخدابریون . [ ب َرْ ] (اِ) گرداگرد دهان . (برهان ) (ناظم الاطباء). || دیبای تنک و حریر نازک . برنون . (ناظم الاطباء).
بریوسیسلغتنامه دهخدابریوسیس . [ ب َرْ ] (معرب ، اِ) به لغت یونانی نوعی از لبلاب است و رنگ آن مانند زعفران باشد. (هفت قلزم ). برپوسیس . بربوسیوس . و رجوع به بربوسیوس شود.
بریومالغتنامه دهخدابریوما. [ ] (اِ) دوایی درد چشم را. گل سرخ پانزده درهم ، زعفران هشت درهم ، افیون و سنبل از هر یک دو درهم ، صمغ عربی هشت درهم کوفته و پخته وبا آب صاف و سفیده ٔ تخم بسرشند. (یادداشت دهخدا).
بریونلغتنامه دهخدابریون . [ ب َ ری وَ / ب ِرْ ی َ / یُو / ب ِرْ ] (اِ) علتی است که در بدن آدمی پیدا میشود و هرچند برمی آید پهن میگردد و خارش می کند و آنرا در هندوستان داد میگویند و به عربی قوب
ژویاکلغتنامه دهخداژویاک . [ ژوییا ] (اِخ ) نام کرسی بخش در ایالت کُرز از ولایت بریو ، دارای 1833 تن سکنه .
لارشلغتنامه دهخدالارش . (اِخ ) نام کرسی بخش در کُرزْ از ولایت بریو، کنار رود وِزِر به فرانسه . دارای راه آهن و 766 تن سکنه .
لاتریلغتنامه دهخدالاتری . [ رِ ] (اِخ ) پیر آندره . نام طبیعی دان فرانسوی و یکی از بانیان علم حشره شناسی . مولد بریو. (1762-1833 م .).
لانژاکلغتنامه دهخدالانژاک . (اِخ ) نام کرسی بخش از ویت بریو در ایالت (هت لوار) درساحل آلیه بفرانسه . دارای راه آهن و 4532 تن سکنه .
بریونلغتنامه دهخدابریون . [ ب َرْ ] (اِ) گرداگرد دهان . (برهان ) (ناظم الاطباء). || دیبای تنک و حریر نازک . برنون . (ناظم الاطباء).
بریوسیسلغتنامه دهخدابریوسیس . [ ب َرْ ] (معرب ، اِ) به لغت یونانی نوعی از لبلاب است و رنگ آن مانند زعفران باشد. (هفت قلزم ). برپوسیس . بربوسیوس . و رجوع به بربوسیوس شود.
بریومالغتنامه دهخدابریوما. [ ] (اِ) دوایی درد چشم را. گل سرخ پانزده درهم ، زعفران هشت درهم ، افیون و سنبل از هر یک دو درهم ، صمغ عربی هشت درهم کوفته و پخته وبا آب صاف و سفیده ٔ تخم بسرشند. (یادداشت دهخدا).
بریونلغتنامه دهخدابریون . [ ب َ ری وَ / ب ِرْ ی َ / یُو / ب ِرْ ] (اِ) علتی است که در بدن آدمی پیدا میشود و هرچند برمی آید پهن میگردد و خارش می کند و آنرا در هندوستان داد میگویند و به عربی قوب