بزم آرافرهنگ فارسی عمیدکسی که مجلس عیش و عشرت و بزم را میآراید؛ آنکه مجلس عیش و مهمانی را زینت میدهد؛ بزمآراینده.
بزم آرالغتنامه دهخدابزم آرا. [ ب َ ] (نف مرکب ) بزم آرای . آنکه آراینده ٔ مجلس عیش و مهمانی است . (از ناظم الاطباء). مجلس آرا. آراینده ٔ بزم . (یادداشت بخط دهخدا). آنکه مایه ٔ طرب و رونق و شکوه مجلس بزم شود : جمالش را که بزم آرای عید است هنراصلی و زیبائی مزید است
بجملغتنامه دهخدابجم . [ ب َ ] (ع مص ) خاموش ماندن از عجز بیان یا از ترس و بیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بجوم . تبجیم . || درنگ نمودن . || منقبض گردیدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بزم آراستنلغتنامه دهخدابزم آراستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) مجلس عیش برپا ساختن : صد بزم بیارائی هر جا که تو بنشینی صد شهر بیاشوبی هر جا که تو برخیزی . خاقانی .اسباب طرب جمع کن و بزم بیارای اطباق سموات چه گسترده و چه طی .<p class=
بزم آرایلغتنامه دهخدابزم آرای . [ ب َ ] (نف مرکب ) کنایه از صاحب مجلس . (آنندراج ). آراینده ٔ بزم . بزم آرا. مجلس آرا : قصه چون گفت ماه بزم آرای شه در آغوش خویش کردش جای . نظامی .چه شهرآشوبی ای دلبند مقبول چه بزم آرایی ای گلبرگ خود
بزم آراییلغتنامه دهخدابزم آرایی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) مجلس آرایی . حاصل عمل آنکه بزم را آرایش کند. و رجوع به بزم آرا شود.
دده بزم آرالغتنامه دهخدادده بزم آرا. [ دَ دَ ب َ ] (اِخ ) نامی از نامهای کنیزکان سیاه : مثل دده بزم آرا. || یکی از ائمه ٔ اربعه ٔ کتاب کلثوم ننه . از زنان صاحب رای در کتاب کلثوم ننه . یکی از مفتیه های کتاب کلثوم ننه .
کلثوم نه نهلغتنامه دهخداکلثوم نه نه . [ ک ُ ن َ ن َ / ن َ ن ِ ] (اِخ ) در کتابی به همین نام تألیف آقا باقر خونساری که فکاهی و در نقد خرافات است ، کلثوم نه نه با بی بی شاه زینب و دده بزم آرا و باجی یاسمن مثل اعلای معتقدان به اوهام و خرافات زنانه اند. (یادداشت به خط
ناله پردازلغتنامه دهخداناله پرداز. [ ل َ / ل ِ پ َ ] (نف مرکب ) ناله سنج . فریاد و فغان کننده . زاری کننده . (از ناظم الاطباء) : پیش ازین از ناله پردازان اثر پیدا نبودعشق در خلوت سروری داشت بزم آرا نبود.میرزارضی
آرافرهنگ فارسی عمید۱. = آراستن۲. آراینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): انجمنآرا، بزمآرا، جهانآرا، خودآرا، رزمآرا، سخنآرا.۳. (اسم) [مخففِ آرایش] [قدیمی] زیب؛ زیور: ◻︎ میان گوهر و زیور سراپای / بتان را زشت کرده زیب و آرای (فخرالدیناسعد: ۱۲۶).
بزملغتنامه دهخدابزم . [ ب َ ] (اِ) مجلس شراب و جشن و مهمانی . (برهان ). مجلس شراب و عیش و عشرت و مهمانی . (مجمعالفرس ) (از انجمن آرای ناصری ). مجلس عیش و نشاط بخصوص ، و بدین معنی مقابل رزم است . (آنندراج ). مجلس شراب و طرب و مهمانی و ضیافت و مجلس انس . (ناظم الاطباء). مجلس شراب خوردن . (اوبه
بزملغتنامه دهخدابزم . [ ب َ ] (ع مص ) گزیدن با دندان پیشین . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب )(آنندراج ). دندان پیشین بر جای نهادن . (تاج المصادربیهقی ). || دوشیدن شتر را به انگشت سبابه و انگشت نر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). دوشیدن شتر. (تاج المصادر بیهقی ). دوشیدن شتر به انگشت سبابه و وسطی
بزملغتنامه دهخدابزم .[ ب َ ] (اِخ ) نام قریه ای است از بوانات که یکی از امامزادگان در آنجا مدفونست . (برهان ) (آنندراج ) (شعوری ). قریه ای است سه فرسنگی مشرق سوریان . (فارسنامه ).
مبزملغتنامه دهخدامبزم . [ م ِ زَ ] (ع اِ) دندان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). ج ، مبازم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
امام زاده بزملغتنامه دهخداامام زاده بزم . [ اِ دَ / دِ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بوانات بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده . واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری سوریان نزدیک راه عمومی بوانات به قنقری . کوهستانی وسردسیر و دارای <span cla
تنک بزملغتنامه دهخداتنک بزم . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ب َ ] (ص مرکب ) کسی که در مجالس بی معنی می گوید و مسخره . (ناظم الاطباء). رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.
باغ بزملغتنامه دهخداباغ بزم . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مشیز شهرستان سیرجان که در 18 هزارگزی جنوب باختری مشیز و 3 هزارگزی باختر راه مالروطویل چمن به مشیز واقع است . ناحیه ای است کوهستانی وسردسیر با <span class=