بجه بجه کردنلغتنامه دهخدابجه بجه کردن . [ ب ِ / ب َج ْ ج َ ب ِ / ب َج ْ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام جستن پی درپی بدان سان که وزغ در خشکی جهد. (یادداشت مؤلف ). ورجه ورجه کردن .
بزهلغتنامه دهخدابزه . [ ب َ زَ / زِ ] (اِ)گناه و خطا باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ شعوری ). گناه . خطا. تقصیر. (ناظم الاطباء). در پهلوی بَچَک و در پازند بَژَه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). اثم . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن
بزهلغتنامه دهخدابزه . [ ب ُ زَ / زِ ] (اِ) زمین پشته . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ):الا تا زمی از کوه پدید است و ره از سدبکوه اندر شَخ ّ است و بزه بر شخ و راود. عسجدی . || میوه ایست گرد و خوشبو که مزه ٔ خوب دارد. (شرفنامه
بزهکار، بزهکارفرهنگ مترادف و متضادبزومند، تبهکار، خاطی، خطاکار، عاصی، عصیانگر، گناهکار، مجرم، مذنب، مقصر ≠ بیگناه
بزهلغتنامه دهخدابزه . [ ب َ زَ / زِ ] (اِ)گناه و خطا باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ شعوری ). گناه . خطا. تقصیر. (ناظم الاطباء). در پهلوی بَچَک و در پازند بَژَه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). اثم . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن
بزهلغتنامه دهخدابزه . [ ب ُ زَ / زِ ] (اِ) زمین پشته . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ):الا تا زمی از کوه پدید است و ره از سدبکوه اندر شَخ ّ است و بزه بر شخ و راود. عسجدی . || میوه ایست گرد و خوشبو که مزه ٔ خوب دارد. (شرفنامه
بزهشلغتنامه دهخدابزهش . [ ب ُ هَِ ] (اِمص ) بمعنی مقابله باشد که در برابر مقارنه است . (برهان ) (آنندراج ).
بزهللغتنامه دهخدابزهل . [ ب ُ هَِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آبسرده ٔ بخش چغلوندی شهرستان خرم آباد. سکنه ٔ آن 120 تن . آب آن از سراب آب سرده است . ساکنین از طایفه ٔ زعلی میرانوند می باشند و در ساختمان سیاه چادر سکونت دارند و برای تعلیف احشام ییلاق قشلاق میرون
بزهلغتنامه دهخدابزه . [ ب َ زَ / زِ ] (اِ)گناه و خطا باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ شعوری ). گناه . خطا. تقصیر. (ناظم الاطباء). در پهلوی بَچَک و در پازند بَژَه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). اثم . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن
بزهلغتنامه دهخدابزه . [ ب ُ زَ / زِ ] (اِ) زمین پشته . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ):الا تا زمی از کوه پدید است و ره از سدبکوه اندر شَخ ّ است و بزه بر شخ و راود. عسجدی . || میوه ایست گرد و خوشبو که مزه ٔ خوب دارد. (شرفنامه
خبزهلغتنامه دهخداخبزه . [ خ ُ زَ ] (اِخ ) حصنی از اعمال ینبع بارض تهامه نزدیک مکه بوده است . (از معجم البلدان یاقوت حموی ).
خبزهلغتنامه دهخداخبزه . [ خ ُ زَ ] (اِخ ) نام کوهی است مشرف بر ینبع. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
دالبزهلغتنامه دهخدادالبزه . [ ب ُ زَ / زِ ] (اِ) دالبژه . (شعوری ). دالبوز. دالبوزه . دالپوز. دالیوز. دالیوزه . (برهان ). دالبز. (انجمن آرا). دالبره . (ناظم الاطباء). داپرزه . (جهانگیری ). دالوژه . (شعوری ). کاسکنه . طیرغله . مرغی است کوچک و جهنده که عرب صعوه گ
بزهلغتنامه دهخدابزه . [ ب َ زَ / زِ ] (اِ)گناه و خطا باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ شعوری ). گناه . خطا. تقصیر. (ناظم الاطباء). در پهلوی بَچَک و در پازند بَژَه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). اثم . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن