بزورلغتنامه دهخدابزور. [ ب ِ ] (ق مرکب ) (از: ب + زور)بطور اجبار و زیردستی . جبراً. با قوت و زور. (ناظم الاطباء). به کره . زورکی . کرهاً. بکراهت . قهراً. به عنف . به اکراه . قهراً. مکرهاً. (از یادداشتهای دهخدا).
بزورلغتنامه دهخدابزور. [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بزر. تخم زعیر. بیضه ٔ پیله . (آنندراج ). تخمها. بیضه های پیله . (یادداشت بخط دهخدا). تخمهای سبزی . (فرهنگ فارسی معین ). تخم نباتات است ، و بزر هر نباتی در ضمن آن نبات ذکر شده است . (از فهرست مخزن الادویه ).
بجورلغتنامه دهخدابجور. [ ب ِ وَ ] (اِخ ) نام ولایتی است مابین کابل و هندوستان . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
بزوریلغتنامه دهخدابزوری . [ ب ُ ] (ص نسبی ) سبزی فروش یا میوه فروش ، ای بزرفروش . (ناظم الاطباء). نسبت است به بزور که جمع بزر است و تخم فروش را میرساند. و ابوعبداﷲ احمدبن عبدالرحمان معروف به ابن ابی عرف ، بدین نسبت مشهور است . او اهل بغداد و ثقه ای جلیل بود و بسال 29
extortsدیکشنری انگلیسی به فارسیفریبنده، بزور گرفتن، اخاذی کردن، زیاد ستاندن، بزور تهدید یا شکنجه گرفتن
extortedدیکشنری انگلیسی به فارسیاذعان کرد، بزور گرفتن، اخاذی کردن، زیاد ستاندن، بزور تهدید یا شکنجه گرفتن
extortingدیکشنری انگلیسی به فارسیاخراج، بزور گرفتن، اخاذی کردن، زیاد ستاندن، بزور تهدید یا شکنجه گرفتن
بزوریلغتنامه دهخدابزوری . [ ب ُ ] (ص نسبی ) سبزی فروش یا میوه فروش ، ای بزرفروش . (ناظم الاطباء). نسبت است به بزور که جمع بزر است و تخم فروش را میرساند. و ابوعبداﷲ احمدبن عبدالرحمان معروف به ابن ابی عرف ، بدین نسبت مشهور است . او اهل بغداد و ثقه ای جلیل بود و بسال 29
مبزورلغتنامه دهخدامبزور. [ م َ ] (ع ص ) مرد بسیارفرزند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).