بسازلغتنامه دهخدابساز. [ ب ِ ] (اِ) روز. (ناظم الاطباء). || (فعل امر) امر از ساختن . (دِمزن ) (شعوری ج 1 ورق 203). رجوع به ساختن شود. || (ص مرکب )آماده و درست ، کوک و مجهز برای نواختن : معاشری خوش
بسازفرهنگ مترادف و متضاد۱. خرسند، سازشگر، موافق، سازگار، قانع ≠ ناسازگار ۲. آماده، ساخته، مهیا ≠ نامهیا
بشاشلغتنامه دهخدابشاش . [ ب َ ] (اِ) در فارسی بند آهنین یا سیمین که بر تخته ٔ در صندوق زنند و به مسمار بدوزند برای استحکام . || موی گردن اسب . (مؤید الفضلاء). رجوع به بش شود. || ناقص و فرومایه . (مؤید الفضلاء).
بشاشلغتنامه دهخدابشاش . [ ب َش ْ شا ] (ع ص ) کسی که دارای خوشرویی و شادمانی بسیار باشد. (ناظم الاطباء). مرد خنده رو. (آنندراج ). خوش و تازه رو. (غیاث ). همیشه خندان . (ناظم الاطباء). در عربی به معنی خرم و گشاده روی . (از مؤید الفضلاء). گشاده روی .خوش طبع. هشاش . شکفته . باروح . طلق الوجه <sp
بیسازa cappella, cappellaواژههای مصوب فرهنگستانموسیقی آوازی بدون همراهی ساز که تا قرن شانزدهم در اروپا بسیار رایج بوده است
بسازبینیemmetropiaواژههای مصوب فرهنگستانحالت شکست نور در چشم بهنجار، چنانکه پرتوهای موازی نور، بدون تطابق در کانونی واقع بر روی شبکیه تشکیل تصویر دهند
بسازبینیemmetropiaواژههای مصوب فرهنگستانحالت شکست نور در چشم بهنجار، چنانکه پرتوهای موازی نور، بدون تطابق در کانونی واقع بر روی شبکیه تشکیل تصویر دهند