بسباسهلغتنامه دهخدابسباسه . [ ب َ س َ ] (معرب ، اِ) پسپاسه و بزباز درختی است در عرب مشهور، به خورد مردم و ستور آید و مزه و بویش به مزه و بوی گزر ماند. (منتهی الارب ). معرب بزباز. به هندی جاوتری گویند. (غیاث ) (آنندراج ). به شیرازی بزباز گویند. (اختیارات بدیعی ). درختی بود. (مهذب الاسماء). بزبار
بسباسةلغتنامه دهخدابسباسة. [ ب َ س َ ] (اِخ ) نام زنی از بنی اسد. (منتهی الارب ). و امروءالقیس در این شعر از وی نام برد:الا زعمت بسباسةالیوم اننی کبرت و أن لایشهد اللهو أمثالی .(از تاج العروس ).
بسباسةلغتنامه دهخدابسباسة. [ ب َس َ ] (اِخ ) دخت ابرهه ٔ حبشی . او و برادرش مسروق بن ابرهة از ریحانة دختر علقمه باشند که سابق زن ابومُره بود و ابرهه به زور از وی بستد. (طبری ج 1 ص 550).
بسباسیلغتنامه دهخدابسباسی . [ ب َ ] (اِخ ) ابن ابی اصیبعه در ذیل شرح حال ابن جلجل و درباره ٔ ترجمان کتب یونان به عربی گوید: در آن زمان (340 هَ . ق .) در قرطبه گروهی از اطبا بودند که در زمره ٔ محققان بشمار میرفتند و درباره ٔ استخراج مجهولات ادویه (عقاقیر) کتاب د
بسباسالغتنامه دهخدابسباسا. [ ب َ ] (معرب ، اِ)به سریانی نوعی از حرمل عربی است و آن دوایی باشد که برگ آن مانند برگ بید بود لیکن کوچکتر از آن است وگل آن مانند یاسمن سفید و خوشبو میباشد و حرمل عربی را به یونانی مولی بکسر لام و به فارسی صندل دانه خوانند. (برهان ) (هفت قلزم ) (از انجمن آرا) (آنندراج
الماقنلغتنامه دهخداالماقن . [ ] (مأخوذ از یونانی ، اِ) بیونانی بسباسه را گویند. (فهرست مخزن الادویه ) (تذکره ٔ داود ضریرانطاکی ج 1 ص 77 ذیل بسباسه ). رجوع به بسباسه شود.
عوسیالغتنامه دهخداعوسیا. (معرب ، اِ) اسم رومی بسباسة است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از مخزن الادویة). رجوع به بسباسة شود.
کمالغتنامه دهخداکما. [ ک َ / ک ِ / ک ُ ] (اِ) بزباز را گفته اند که عربان بسباسه خوانند، گویند پوست جوزبو است . (برهان ) (آنندراج ). بزباز و پوست جوزبو که بسباسه نیز گویند. (ناظم الاطباء).