بستریلغتنامه دهخدابستری . [ ] (اِخ ) نام یکی از امرای تیموری معاصر میرزا الغبیک . رجوع به حبیب السیر چ اول تهران ج 2 ص 175 شود.
بستریلغتنامه دهخدابستری . [ ب َ / ب ِ ت َ ] (ص نسبی ) در بستر افتاده و گرفتار بستر. (ناظم الاطباء). بیمار و مریض : فلان یک ماه بستری بوده و حالا چاق شده . (فرهنگ نظام ).
بیشتریلغتنامه دهخدابیشتری . [ ت َ ] (حامص مرکب ، اِ مرکب ) منسوب به بیشتر.(ناظم الاطباء). بیشترین قسمت . قسمت عمده . اکثر. اغلب : لقد حق القول علی اکثرهم (قرآن 7/36)؛ و بیشتری از ایشان هرآینه که واجب شده است آتش بر ایشان . (تفسیر کمبریج
بشتریلغتنامه دهخدابشتری . [ ب ُ ت َ ] (ص نسبی ) شخصی را گویند که علت شرا داشته باشد و آن نوعی از ورم و آماس و دمیدگی و جوششی باشد که در بدن واعضای آدمی بهم رسد. (برهان ) (از مؤید الفضلاء) (آنندراج ). منسوب به بشتر یعنی کسی که مبتلا به بشتر شده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به بشتر و بشترم شود.
بشتیریلغتنامه دهخدابشتیری . [ ب ُ ] (اِخ ) شیخ زاهد صالح عبدالقادربن ابوصالح حنبلی بشتیری . وی به بغداد آمد و در نزد ابوسعد مخرمی در مدرسه ٔ او واقع در باب الازج فقه آموخت ... وی بسال 479 هَ . ق . متولد شد و در 18 ربیعالاول سال
بشتیریلغتنامه دهخدابشتیری . [ ب ُ ] (ص نسبی ) منسوب به بشتیر گیلان . رجوع به بشتیر شود. (از معجم البلدان ) (از مرآت البلدان ).
بستریدنلغتنامه دهخدابستریدن . [ ب ِت ُ دَ ] (مص ) ستردن . بستردن . محو کردن : گرین گفته دادست ره بسپریدوگر نیست از خاطرم بسترید. فردوسی .رجوع به ستردن و بستردن شود.
هم بستریلغتنامه دهخداهم بستری . [ هََ ب ِ ت َ ] (حامص مرکب ) مصاحبت . همخوابی . هم آغوشی . (یادداشت مؤلف ). || جماع . نزدیکی کردن . درآمیختن .
خدمات بستریinpatient servicesواژههای مصوب فرهنگستانمراقبتهای پزشکی که در بیمارستان به بیماران بستری ارائه میشود
بیمار بستریinpatientواژههای مصوب فرهنگستانبیماری که در بیمارستان یا هریک از مراکز ارائۀ خدمات حداقل به مدت یک شب برای دریافت خدمات پرستاری و تشخیصی و درمانی یا سایر خدمات پذیرش شود
پذیرش بستریinpatient admissionواژههای مصوب فرهنگستانپذیرفتن رسمی فرد برای دریافت خدمات پرستاری و تشخیصی و درمانی یا سایر خدمات سلامت با حداقل یک شب اقامت در مرکز ارائۀ خدمت
بستریدنلغتنامه دهخدابستریدن . [ ب ِت ُ دَ ] (مص ) ستردن . بستردن . محو کردن : گرین گفته دادست ره بسپریدوگر نیست از خاطرم بسترید. فردوسی .رجوع به ستردن و بستردن شود.
شبستریلغتنامه دهخداشبستری . [ ش َ ب ِ ت َ ] (اِخ ) شیخ محمودبن عبدالکریم ملقب به سعدالدین در قصبه ٔ شبستر هفت فرسنگی تبریز تولد یافت . از تاریخ زندگانی او اطلاع وسیعی به دست نیست وظاهراً سراسر عمر را بر خلاف زمانه ٔ آشفته و عصر پرآشوب خویش به آرامش و سکون بدون حادثه ٔ مهمی در تبریزیا نزدیکی آن
هم بستریلغتنامه دهخداهم بستری . [ هََ ب ِ ت َ ] (حامص مرکب ) مصاحبت . همخوابی . هم آغوشی . (یادداشت مؤلف ). || جماع . نزدیکی کردن . درآمیختن .
خدمات بستریinpatient servicesواژههای مصوب فرهنگستانمراقبتهای پزشکی که در بیمارستان به بیماران بستری ارائه میشود
بیمار بستریinpatientواژههای مصوب فرهنگستانبیماری که در بیمارستان یا هریک از مراکز ارائۀ خدمات حداقل به مدت یک شب برای دریافت خدمات پرستاری و تشخیصی و درمانی یا سایر خدمات پذیرش شود
پذیرش بستریinpatient admissionواژههای مصوب فرهنگستانپذیرفتن رسمی فرد برای دریافت خدمات پرستاری و تشخیصی و درمانی یا سایر خدمات سلامت با حداقل یک شب اقامت در مرکز ارائۀ خدمت