بسزالغتنامه دهخدابسزا. [ ب ِ س ِ / س َ ] (ق مرکب ) به سزاوار. کماینبغی . بواجبی . چنانکه باید. چنانکه شاید. کمایلیق . لایق . شایسته . سزاوار : و فرمود تا استقبال او بسیجیدند سخت بسزا. (تاریخ بیهقی ). صواب چنان نمود ما را که فرزند امیرس
باسزالغتنامه دهخداباسزا. [ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) درخور. متناسب . لایق . سزاوار : معشوق جهانی و ندانی یک عاشق باسزای درخور.ناصرخسرو.
بسیجیلغتنامه دهخدابسیجی .[ ب َ ] (ص نسبی ) مُشَمَّر. آماده . مجهز : بجان تشریف مدح من بسیجدمرا چون دید در مدحت بسیجی . سوزنی .|| قابل تجهیزات . (واژه های فرهنگستان ایران ).
بیشپزی کورهایoverbakingواژههای مصوب فرهنگستانقرار دادن ماده در معرض دمایی بیشتر از دمایی که سازنده توصیه کرده است یا در مدتی طولانیتر از زمان توصیهشده
بشجهلغتنامه دهخدابشجه . [ ب ِ ش ِ / ش َ ] (اِ) افزاری که جولاهگان بدان اهارتانه مالند. (مؤید الفضلاء). رجوع به بشنجه شود.
نابسزالغتنامه دهخدانابسزا. [ ب ِ س َ ] (ص مرکب ) نه بسزا. که سزاوار نیست .نه اندرخور. ناروا. ناسزا. ناسزاوار. مقابل بسزا.
درخورفرهنگ مترادف و متضادبایسته، برازنده، بسزا، سزاوار، شایان، شایسته، صلاحیتدار، فراخور، لایق، محق، مستحق، مستوجب، مناسب
لافیتلغتنامه دهخدالافیت . (اِخ ) ژاک . از محاسبین فرانسه . مولد بایون (1767-1844م .). وی در انقلاب 1830 م . سهمی بسزا داشت .
ودویلفرهنگ فارسی معین(وُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - ترانة محلی هجوآمیز و نشاط انگیز که ترجیع بندش اهمیت بسزا دارد. 2 - نمایشنامة کمدی خفیف که در آن خدعه ای ماهرانه گنجانده باشند.
نابسزالغتنامه دهخدانابسزا. [ ب ِ س َ ] (ص مرکب ) نه بسزا. که سزاوار نیست .نه اندرخور. ناروا. ناسزا. ناسزاوار. مقابل بسزا.