بسیطهلغتنامه دهخدابسیطه . [ ب َ طَ ] (اِخ ) نام دیاری است در اندلس و امروز اسپانیولی ها آن را آلباسته نامند که تحریفی است از کلمه ٔ «البسیطه ». و صاحب الحلل السندسیه آرد: بسیطة از شهرهاییست که در جانب شرقی طلبطله واقع است و همچون معنی لغوی کلمه در سرزمین پهناور و هموار قرار دارد و هم اکنون ساک
بستهفرهنگ فارسی عمید۱. منجمد؛ فسرده.۲. سفتشده.۳. بندشده.۴. پیوسته به چیزی یا جایی.۵. کسی که با دیگری خویشی و قرابت دارد؛ خویش.۶. (اسم) لنگۀ بار، بقچه، و کیسه که در آن چیزی گذارده یا پیچیده باشند.۷. گرهخورده.۸. تعطیل: مغازهها بسته بود.۹. محدودکننده؛ بازدارنده: جامعهٴ ب
بستهلغتنامه دهخدابسته . [ ب َ ت َ ] (ن مف ) مقابل گشاده . چون : در بسته و کار بسته و امید بسته و نظر بسته . (آنندراج ) (رشیدی ). نقیض گشاده . فراز شده . مسدود. مغلق : باب مغلق ؛ در بسته . (منتهی الارب ). || مقفل . سد شده . عایق شده . جلوگیری شده : دربسته زندانها بر
بستهلغتنامه دهخدابسته . [ ب ِ ت ُ ه ْ ] (ص مرکب ) مخفف بستوه است که بتنگ آمده و ملول باشد. (برهان ). بمعنی ستوه است و ستهیدن مصدر آنست و بمعنی ستیزه کردن هم آمده و در منع از ستیزه بفتح میم و کسر تا درست است چنانکه مولوی گفته : «مَستِه ْ صنما چندین می ده بطرب با من
اجرام بسیطهلغتنامه دهخدااجرام بسیطه . [ اَ م ِ ب َ طَ/طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اجسام غیرمرکبه و یا مرکب از عناصر متساوی الاجزاء ، مانند طلا، نقره ، آهن .
بسیطةلغتنامه دهخدابسیطة. [ ب ُ س َ طَ ] (اِخ ) مصغراً، دهیست ببادیه ٔ شام و آن را بَسیطة هم گویند. (منتهی الارب ). تصغیر بسیطه ، سرزمینی است در بادیه بین شام و عراق . (از معجم البلدان ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بسیطةلغتنامه دهخدابسیطة. [ ب َ طَ ] (ع ص ، اِ) زمین . (منتهی الارب )(از ناظم الاطباء) (آنندراج ). ارض . (اقرب الموارد). || زمین فراخ هموار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ماده شتر با بچه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || مؤنث بسیط. رجوع به بسیط شود
بسایطلغتنامه دهخدابسایط. [ ب َ ی ِ ] (ع اِ) بسائط. ج ِ بسیطه . مقابل مرکبات . امهات . چیزهای مفرد بدون ترکیب . عناصر اربعه . (فرهنگ نظام ). چیزهای مفرد بدون ترکیب : قدما عناصر اربعه را از بسایط بشمار می آوردند. (فرهنگ فارسی معین ). || ادویه ٔ مفرده . گیاهان طبی . (فرهنگ فارسی معین ). || اصطلاح
زاویه ٔ مسطحهلغتنامه دهخدازاویه ٔ مسطحه . [ ی َ ی ِ م ُ س َطْ طَ ح َ / ح ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به زاویه و زاویه بسیطه شود.
قعبةالعلملغتنامه دهخداقعبةالعلم . [ ق َ ب َ تُل ْ ع َ ] (اِخ ) سرزمین پهناوری است که اعراب در فصل بهار در آن منزل کنند، و در آن آب گوارا نباشد. این سرزمین در قبلی بُسیطه واقع است و در جانب غربی آن کوهی است بلند به نام علم و زمین بدان منسوب است و در راه کسی که از تبوک میرود قرار دارد. (معجم البلدان
اجرام بسیطهلغتنامه دهخدااجرام بسیطه . [ اَ م ِ ب َ طَ/طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اجسام غیرمرکبه و یا مرکب از عناصر متساوی الاجزاء ، مانند طلا، نقره ، آهن .