بشجهلغتنامه دهخدابشجه . [ ب ِ ش ِ / ش َ ] (اِ) افزاری که جولاهگان بدان اهارتانه مالند. (مؤید الفضلاء). رجوع به بشنجه شود.
بشیزهلغتنامه دهخدابشیزه . [ ب َ زَ / زِ ] (اِ) بشیز. پشیز. رجوع به کلمات مذکور شود. || فلس : تنش پر بشیزه ز سر تا میان بکردار پرغیبه برگستوان . (گرشاسب نامه ).بشیزه بشیزه تن از رنگ نیل ازو هر بش
بسیجیلغتنامه دهخدابسیجی .[ ب َ ] (ص نسبی ) مُشَمَّر. آماده . مجهز : بجان تشریف مدح من بسیجدمرا چون دید در مدحت بسیجی . سوزنی .|| قابل تجهیزات . (واژه های فرهنگستان ایران ).
بیشپزی کورهایoverbakingواژههای مصوب فرهنگستانقرار دادن ماده در معرض دمایی بیشتر از دمایی که سازنده توصیه کرده است یا در مدتی طولانیتر از زمان توصیهشده