بشریلغتنامه دهخدابشری . [ ب ُ را ] (اِخ ) نام یار برآرنده ٔ یوسف علیه السلام از چاه . (غیاث ) : از پی یوسف کسان بغرض گاه بشری و گه بشیر مباش .سنایی .
بشریلغتنامه دهخدابشری . [ ب َ ش َ ] (ص نسبی )منسوب به بَشَر. رجوع به بشر شود. || انسانی و هرچیز منسوب و متعلق به بشر. (ناظم الاطباء).- بشری زادگان ؛ نسل بشری : بازپسین طفل پری زادگان پیشترین بشری زادگان . نظامی
بشریلغتنامه دهخدابشری . [ ب َ ش َ را ] (اِخ ) دهی است به مکه به نخله ٔ شامیه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
بیسریلغتنامه دهخدابیسری . [ ب َ س َ ] (اِخ ) امیری بود در مصر و به او منسوب است قصر عالی که در قاهره است . (از منتهی الارب ).
بیسریلغتنامه دهخدابیسری . [ ب َ س َ ری ی ] (ع اِ) یکی بیاسرة. گروهی در سند که ناخداها آنها را برای محاربه با دشمن نوکر دارند. (ناظم الاطباء). رجوع به بیاسرة شود.
بشریةلغتنامه دهخدابشریة. [ ب َ ش َ ری ی َ ] (اِخ ) یکی از هفت فرقه ٔ معتزله باشند. (بیان الادیان ). فرقه ای از معتزله ، اصحاب بشربن المعتمر. (مفاتیح ). گروهی از معتزله و اتباع بشربن المعتمر باشند. بشر خود از افاضل علماء معتزله بود و عقاید خاصی داشت . رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجا
بشریونلغتنامه دهخدابشریون . [ ب ِ ری یو ] (ع ص ، اِ) ج ِ بِشری در حال رفع. || گروهی از محدثان را بشریون میخواندند از قبیل محمدبن یزید بشری اموی و غیره . رجوع به تاج العروس شود.
دانشknowledge 1واژههای مصوب فرهنگستانپیکرة کل دانستههای بشری دربارة امور طبیعی و انسانی که گاه به شاخهای از دانستههای نظاممند بشری هم اطلاق میشود
بشریةلغتنامه دهخدابشریة. [ ب َ ش َ ری ی َ ] (اِخ ) یکی از هفت فرقه ٔ معتزله باشند. (بیان الادیان ). فرقه ای از معتزله ، اصحاب بشربن المعتمر. (مفاتیح ). گروهی از معتزله و اتباع بشربن المعتمر باشند. بشر خود از افاضل علماء معتزله بود و عقاید خاصی داشت . رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجا
بشریونلغتنامه دهخدابشریون . [ ب ِ ری یو ] (ع ص ، اِ) ج ِ بِشری در حال رفع. || گروهی از محدثان را بشریون میخواندند از قبیل محمدبن یزید بشری اموی و غیره . رجوع به تاج العروس شود.
بشریتلغتنامه دهخدابشریت . [ ب َ ش َ ری ی َ ] (اِ) (مص جعلی ، اِ مص ) انسانیت . (ناظم الاطباء). مردمی : کمترین درجه اندر صحو رؤیت بازماندگی بشریت بود. (کشف المحجوب ص 233).گفتم : ز وادی بشریت توان گذشت گفتا: توان اگر نبود مرکبت ج
لابشریلغتنامه دهخدالابشری . [ ب ُ را ] (ع جمله ٔ اسمیه ) (از: لا + بشری ) به معنی خبر خوش نیست . مأخوذ از آیه ٔ 24، سوره ٔ 25 (الفرقان ) : به روز حشر که آواز لاتخف شنوندبه گوش خاطر ایشان رسان که