بشکستنلغتنامه دهخدابشکستن . [ ب ِ ک َ ت َ ] (مص ) شکستن و خاموش کردن . (ناظم الاطباء). مغلوب کردن . غالب شدن . شکست دادن . کسر.رجوع به شکستن و شعوری ج 1 ورق 207 شود : اجزاء پیاله ای که درهم پیوست <br
کبک بشکستنلغتنامه دهخداکبک بشکستن . [ ک َ ب ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از پی گم کردن است . (انجمن آرای ناصری ) : ترا این کبک بشکستن چه سود است که باز عشق کبکت را ربوده ست . نظامی (از انجمن آرای ناصری ).رجوع به کبک شکستن شود.
کبک بشکستنلغتنامه دهخداکبک بشکستن . [ ک َ ب ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از پی گم کردن است . (انجمن آرای ناصری ) : ترا این کبک بشکستن چه سود است که باز عشق کبکت را ربوده ست . نظامی (از انجمن آرای ناصری ).رجوع به کبک شکستن شود.
دمقلغتنامه دهخدادمق . [ دَ م َ ] (ع مص ) بشکستن . (از المصادر زوزنی ). دندان شکستن . (تاج المصادر بیهقی ).
چناخلغتنامه دهخداچناخ . [ چ َ ] (اِ) جناغ . (ناظم الاطباء). استخوان سینه ٔ مرغ که گاه دو دوست با هم بشکستن آن شرطبندی کنند و این عمل را جناغ شکستن گویند. و رجوع به جناغ شود.
ضعضعةلغتنامه دهخداضعضعة. [ ض َ ض َ ع َ ] (ع مص ) ویران کردن تا بزمین و خراب کردن . (تاج المصادر). بشکستن بنا را تا بزمین و پست و خراب کردن . (منتهی الارب ).
کبک بشکستنلغتنامه دهخداکبک بشکستن . [ ک َ ب ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از پی گم کردن است . (انجمن آرای ناصری ) : ترا این کبک بشکستن چه سود است که باز عشق کبکت را ربوده ست . نظامی (از انجمن آرای ناصری ).رجوع به کبک شکستن شود.