بشکلیدنفرهنگ فارسی عمیدخراش دادن چیزی با ناخن یا یک چیز نوکتیز: ◻︎ یاسمن لعلپوش، سوسن گوهرفروش / بر زنخ پیلگوش نقطه زد و بشکلید (کسائی: ۳۳).
بشکلیدنلغتنامه دهخدابشکلیدن . [ ب ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص ) پشکلیدن . رخنه کردن . به انگشت و ناخن و یا بسر کارد یا تیر. یا رخنه شدن بسوزن و خار و مانند آن باشد، چنانکه اگر جامه ٔ کسی بخار درآویزد و پاره شود گویند بشکلید. (برهان ) (از رشیدی ) (از جهانگیری ). و شکافت
بشکلیدنفرهنگ فارسی معین(بِ کَ دَ) (مص م .) 1 - خراشیدن . 2 - سوراخ کردن . 3 - محاصره کردن .4 - گستردن ، پهن کردن .
بسکلیدنلغتنامه دهخدابسکلیدن . [ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص ) در آغوش گرفتن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || غلغلیج کردن . (ناظم الاطباء). مدغدغ ساختن و به چنگال نواختن . (آنندراج ). غلغلک دادن و رجوع به غلغلج و غلغلیج و غلغلیچه در برهان و لغت نامه شود. || نوازش نمودن
پشکلیدنلغتنامه دهخداپشکلیدن . [ پ ِ ک ِ دَ ] (مص ) بناخن و سرانگشت رخنه کردن . (برهان قاطع در لفظ پشکلید). رجوع به بشکلیدن شود.
شکلیدنلغتنامه دهخداشکلیدن . [ ش ِ دَ ] (مص ) بشکلیدن . شکافتن . دریدن . چاک کردن . (ناظم الاطباء). بناخن نشان درافکندن . رخنه بسر ناخن و انگشت اندرافکندن . (یادداشت مؤلف ) : یاسمن لعل پوش سوسن گوهرفروش بر زنخ پیلغوش نقطه زد و بشکلید. کسایی
بشکللغتنامه دهخدابشکل . [ ب ِ ک َ ] (اِ) بشکله . بسکله . پشکله . بشکنه . کجک کلید را گویند، یعنی چوب کجکی که کلیدان را بدان گشایند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). کژک کلیدان باشد یعنی آن چوبکها که در سوراخهای کلیدان رفته و به آن دربسته شود. (سروری ). کژکی کلیدان . (ش
بشکلیدلغتنامه دهخدابشکلید. [ ب ِ ک َ ] (اِ) رخنه و نشان را گویند که با سر انگشت و سرناخن به هم رسد. (برهان ). رخنه و شکاف . (ناظم الاطباء). نشان رخنه ٔ سرانگشت است و ناخن . جامه ای که در خار آویزد و بدرد آنرا بشکلید گویند. (اوبهی ). || خراش . (ناظم الاطباء). و رجوع به بشکلیدن شود.