بصیلغتنامه دهخدابصی . [ ب َ صی ی ] (ع اِ) از اتباع خصی میباشد، یقال : خصی بصی ؛ یعنی خایه ٔ کشیده . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). خایه ٔ کشیده ، یقال : خصی بصی . (منتهی الارب ).
بازbase 1واژههای مصوب فرهنگستانهر مادۀ شیمیایی اعم از یونی یا مولکولی که بتواند از جسم دیگری پروتون بپذیرد
باس ممتدcontinuo, basso continuo, through bass, general bassواژههای مصوب فرهنگستانبخش باسی که در طول قطعه ادامه مییابد و براساس آن هارمونیها، بر روی یک ساز شستیدار یا هر ساز دیگری با قابلیت اجرای آکورد، بهصورت فیالبداهه اجرا میشوند
باز سختhard baseواژههای مصوب فرهنگستانیک باز لوِیس یا دهندۀ الکترون که قطبشپذیری بالا و الکتروکشانی پایین دارد و بهآسانی اکسید میشود و دارای اوربیتالهای خالی یا پایینتر از سطح تراز عادی است
جفتبازbase pairواژههای مصوب فرهنگستاندو باز آدنین و تیمیدین یا گوانین و سیتوزین در دِنا یا آدینین و یوراسیل در رِنای دورشتهای، که با پیوندهای هیدروژنی به هم متصلاند
جفتشدن بازbase-pairingواژههای مصوب فرهنگستانجفت شدن یک باز در یک رشته با باز مکملش در رشتۀ دیگر در دِنا و رِنای دورشتهای متـ . جفتشدن بازی واتسون ـ کریک Watson-Crick base pairing
بصيرةدیکشنری عربی به فارسیپيش بيني , دور انديشي , مال انديشي , بصيرت , بينش , فراست , چشم باطن , درون بيني
بصیرتفرهنگ فارسی عمید۱. بینش؛ بینایی.۲. [مجاز] دانایی.۳. [مجاز] زیرکی.۴. (اسم) [مجاز] عقل.۵. (اسم) [مجاز] شاهد؛ حجت.
بصیدائیلغتنامه دهخدابصیدائی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بصیدا که قریه ای است از قراء بغداد. (سمعانی ) (اللباب فی تهذیب الانساب ).
بصیدالغتنامه دهخدابصیدا. [ ب َ ] (اِخ ) از قریه های بغداد است . (سمعانی ) (اللباب فی تهذیب الانساب ).
بصیرتفرهنگ فارسی عمید۱. بینش؛ بینایی.۲. [مجاز] دانایی.۳. [مجاز] زیرکی.۴. (اسم) [مجاز] عقل.۵. (اسم) [مجاز] شاهد؛ حجت.
بصیدائیلغتنامه دهخدابصیدائی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بصیدا که قریه ای است از قراء بغداد. (سمعانی ) (اللباب فی تهذیب الانساب ).
بصیری بغدادیلغتنامه دهخدابصیری بغدادی . [ ب َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) متوفی 941هَ . ق . او راست : دیوانی بترکی . (یادداشت مؤلف ).
بصیدالغتنامه دهخدابصیدا. [ ب َ ] (اِخ ) از قریه های بغداد است . (سمعانی ) (اللباب فی تهذیب الانساب ).
خصی بصیلغتنامه دهخداخصی بصی . [ خ َ صی یُن ْ ب ِ صی یُن ْ ] (ع ص مرکب ، از اتباع ) خایه کشیده . (یادداشت بخط مؤلف ).
قبصیلغتنامه دهخداقبصی . [ ق ِ ب ِص ْ صا ] (ع اِمص ) دویدگی تیز و سخت . (منتهی الارب ). دویدگی تیز و تند و سخت . (ناظم الاطباء).
هبصیلغتنامه دهخداهبصی . [ هََ ب َ صا ] (ع اِمص ) رفتار شتاب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رفتار سریع. (معجم متن اللغة). مشی الهبصی . (اقرب الموارد).
وابصیلغتنامه دهخداوابصی . [ ب ِ صی ی ] (اِخ ) ابوالفضل عبدالسلام بن عبدالرحمن بن صخربن عبدالرحمن بن وابصةبن معیدالاسدی الوابصی از فرزندان وابصةبن معید قاضی رقه بود، سپس به قضاء بغداد منصوب گشت . محمدبن اسحاق صنعانی و ابوالاصبع محمدبن عبدالرحمن القرقسانی و احمدبن علی الامار وابوعروبةالحرانی از
وابصیلغتنامه دهخداوابصی . [ ب ِ صی ی ] (اِخ ) عبداﷲبن خالدالوابصی از عبداﷲبن حارث بن هاشم روایت دارد. سعیدبن ایوب از او روایت کند. (انساب سمعانی ص 575).