بطانةلغتنامه دهخدابطانة. [ ب َ ن َ ] (ع مص )کلان شکم گردیدن .بطن بطانة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پر شدن شکم کسی از طعام . (از ناظم الاطباء).
بطانةلغتنامه دهخدابطانة. [ ب ِ ن َ ] (اِخ ) موضعی است خارج مدینه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || چاهی است پهلوی قرانین . (از معجم البلدان ).
بیتانهلغتنامه دهخدابیتانه . [ ن َ / ن ِ ] (هزوارش ، اِ) بیگانه که نقیض آشنا باشد بلغت زند و پازند. (برهان ) (از آنندراج ). به لغت زند و پازند، بیگانه و اجنبی . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). هزوارش «بیتنه » ، پهلوی «بکانک » (= بیگانه )... (حاشیه ٔ برهان چ معین
بتانهلغتنامه دهخدابتانه . [ ] (اِخ ) قریه ای است در کنار دریای فارس در دو فرسنگی دیر. (از فارسنامه ٔ ناصری ).
بطانهلغتنامه دهخدابطانه . [ ب َ ن َ / ن ِ ] (اِ) آنچه از سریش و خاک اره سرشته جام شیشه را بدان به در چسبانند. و اصطلاحاً بطانه کردن ، مالیدن گویند. (یادداشت مؤلف ) .
زبطانةلغتنامه دهخدازبطانة. [ زَ ب َ ن َ ] (ع اِ) نیزه ٔ میان کاواک که بدان مرغان راشکار کنند. (منتهی الارب ). زبطانة سبطانة است . (البستان ) (محیط المحیط). زبطانة لغتی است در سبطانة که نیزه ای است میان تهی شبیه به نی و با سنگی که در جوف آن میگذارند مرغان را شکار کنند. (از اقرب الموارد). زبطانه
سبطانةلغتنامه دهخداسبطانة. [ س َ ب َ ن َ ] (ع اِ) نی میان کاواک که بدان مرغان را اندازند. (منتهی الارب ). نیزه ای است میان خالی که بدان مرغان را اندازند و آن را زَبَطانة نیز گویند. (از اقرب الموارد) (متن اللغة). رجوع به زبطانه شود.
اشبطانةلغتنامه دهخدااشبطانة. [ ] (ع اِ) در اندلس نوعی سوسن را گویند . در نسخ اشبطانه ، اسبطانه هم آمده . (دزی ج 1 ص 24).