بطونلغتنامه دهخدابطون . [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بَطن . (ناظم الاطباء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 27). ج ِ بطن . شکم ها و بطن ها. (از فرهنگ نظام ). ج ِ بطن ، شکم . (از آنندراج ) (غیاث ).گرسنگی عمارت باطن کند و سیرخوردگی عمارت بطون . (ازکشف المحجوب ). و بطون جوشیده زم
بطونلغتنامه دهخدابطون . [ ب ُ ] (ع مص ) نهان شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 27) (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد). پنهان شدن چیزی . (ناظم الاطباء). || از خواص کسی شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || پوشیدن و پوشیدگی . (غیاث ). || (اِ) درون چیزی . (از ناظم الاطبا
تون بتون،تون بتون شدهگویش تهرانیآواره و سرگردان، عبارتی نفرینآمیز(تون حمام زمستان جای بیخانمانها بوده)
بتونفرهنگ فارسی عمیدمخلوطی از سنگ خردشده، ماسه، و سیمان که در بنّایی برای پیریزی یا ساختن پایههای پلها و ساختمانها به کار میرود و پس از خشک شدن مانند سنگ سفت و سخت میشود.
بتونلغتنامه دهخدابتون . [ ب ِ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) بتن . از مصالح بنائی جدید. مخلوطی از سنگ شکسته و ماسه و سیمان در بنائی برای پی ریزی یا ساختن پایه های عمارات . (فرهنگ فارسی معین ).- بتون آرمه ؛ بتن مسلح . آن بتون که در آن میله های آهن بکار رود.- <span class=
بطونیقالغتنامه دهخدابطونیقا.[ ب َ ] (معرب ، اِ) بطونیکا، معرب کلمه ٔ لاتین بتانیکا . (فرهنگ فارسی معین ).
اشجعلغتنامه دهخدااشجع. [ اَ ج َ ] (اِخ ) (بنی ...) و (بنو...) رجوع به اشجع (یکی از بطون غطفان ) شود.
دجانیلغتنامه دهخدادجانی . [ ] (اِخ ) او راست : الشجرة النبویة فی بطون قریش و قبائلها. (معجم المطبوعات ).
شکمچهلغتنامه دهخداشکمچه . [ ش ِ ک َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) شکم کوچک . (فرهنگ فارسی معین ).- شکمچه های دل ؛ (اصطلاح پزشکی ) بطون قلب . (فرهنگ فارسی معین ).- شکمچه های مغز ؛ بطون دماغ . (فرهنگ فارسی معین ).
نبهانیلغتنامه دهخدانبهانی . [ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب است به نبهان که پدر قبیله ای است از بطون بنی طی . رجوع به نبهان شود.
بطونیقالغتنامه دهخدابطونیقا.[ ب َ ] (معرب ، اِ) بطونیکا، معرب کلمه ٔ لاتین بتانیکا . (فرهنگ فارسی معین ).
مبطونلغتنامه دهخدامبطون . [ م َ ] (ع ص ) دردمند شکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آن که نالد از شکم . (مهذب الاسماء). دردمند شکم وگرفتار درد شکم و بیماری شکم . (ناظم الاطباء). نعت مفعولی از بطن ، دردمند شکم ، آنکه درد شکم دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی را گویند که از شکم علیل باشد و در
بنات البطونلغتنامه دهخدابنات البطون . [ ب َ تُل ْ ب ُ ] (ع اِ مرکب ) روده ها. بخور. (از المرصع). رودگانی . (مهذب الاسماء).
مبطونفرهنگ فارسی عمید۱. (فقه) کسی که نمیتواند غایط و باد خود را نگه دارد و باید برای هر نماز وضوی خود را تجدید کند.۲. آنکه شکمش درد میکند.
مبطونفرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کسی که به درد شکم مبتلی شود. 2 - مبتلی به اسهال مزمن . 3 - کسی که همواره از او باد و غایط خارج شود و به اندازة یک نماز فرصت و مهلت نداشته باشد، چنین شخص باید برای هر نماز یک وضو بگیرد.