بطیلغتنامه دهخدابطی ٔ. [ ب َ ] (ع ص ) سست رو. ج ، بِطاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). درنگ کننده و آهسته . (آنندراج ) (غیاث ) (فرهنگ نظام ) (از مهذب الاسماء). آهسته و سست و کند. (ناظم الاطباء). مقابل تند و سریع : ...طایفه ٔ حکماء هندوستان در فضایل بزرجمهر سخن می گفت
بطیلغتنامه دهخدابطی . [ ب َطْ طی ] (اِخ ) ابوعبداﷲ عبیداﷲبن ... بطی . ازپیشوایان علم حدیث و فقیهان حنبلیان بود. وی به سال 387 هَ . ق . درگذشت . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
مسدودکنندة گیرندة بتاbeta blocker, beta-adrenoceptor antagonist, beta-adrenoceptor blocker, beta-adrenergic blocking agent, β-blockerواژههای مصوب فرهنگستاندارویی که گیرندههای بتاـ آدرِنِرژیک (beta-adrenoceptors) را اشغال و آنها را مسدود میکند
پیچ بتاbeta turn, β turn, beta bend, β bendواژههای مصوب فرهنگستانقطعۀ کوتاهی از زنجیرۀ پلیپپتیدی که امکان تغییر جهت زنجیر را فراهم میکند متـ . پیچ تند tight turn
رانۀ بتاbeta driftواژههای مصوب فرهنگستانرانۀ چرخند حارّهای در درون لایۀ میانگین بادِ زمینهایِ بزرگمقیاس
بطييدیکشنری عربی به فارسیاهسته , کند , تدريجي , کودن , تنبل , يواش , اهسته کردن ياشدن , داراي تاخير , دير , دير اينده , کندرو , سست
دیرگذارلغتنامه دهخدادیرگذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) دیرگذر. || دیرگوار. بطی ءالهضم . بطی ءالانحدار. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دیرگذر شود.
کندکارلغتنامه دهخداکندکار. [ ک ُ ] (ص مرکب ) که کار کند کند. بطی ءالانتقال . بطی ٔالعمل . مقابل تندکار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بطاءلغتنامه دهخدابطاء. [ ب َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بطی ٔ. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). رجوع به بطی ٔ شود.
حجر قبطیلغتنامه دهخداحجر قبطی . [ ح َ ج َ رِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشنان القصارین . آونة. سنگ گازران . موروقیتس . غالاکسوس . بلغت مصری آونة نامند و آن سنگی است مایل بسبزی و سست و بغایت زودشکن و گازران با او جامه شویند. در اول سرد و خشک و قاطع سیلان خون از ظاهر و باطن و محلل اورام و مجفف ق
حسان نبطیلغتنامه دهخداحسان نبطی . [ ح َس ْ سا ن ِ ن َ ب َ ] (اِخ ) یکی از کتّاب ومحاسبان دیوان عراق است که ذمی بود و با محمد منتشربن اخی مسروق کار میکرد، پس هشام خلیفه ٔ اموی دستور داد، در کار دیوان از ذمیان استفاده نکنند، پس حسان مجبور شد و به دست محمد منتشر مسلمان گردید، و با خالد قسری مخالفت ور
حبطیلغتنامه دهخداحبطی . [ ح َ طی ی / ح َ ب َ طی ی / ح َ ب ِطی ی ] (ص نسبی ) منسوب به حارث بن مالک بن عمرو، ملقب به حبط. سمعانی گوید: هو بطن من تیم (کذا) و هو الحرث بن عمروبن تمیم بن مرت و الحرث هو الحبط بکسرالباء وبوالده یقال
حبق نبطیلغتنامه دهخداحبق نبطی . [ ح َ ب َ ق ِ ن َ ب َ / ح َ ب َ ق ِ ن َ ] (اِ مرکب ) ریحان الحماحم . (داود ضریر انطاکی ). به لغت اهل شام نوعی از پودنه ٔ باغی باشد که آن را حم نیز گویند. (برهان قاطع). حماحم . نوعی از فوتنج بستانی است . (اختیارات بدیعی ). پودینه ٔ
حبق النبطیلغتنامه دهخداحبق النبطی . [ ح َ ب َ قُن ْ ن َ / ح َ ب َ قُن ْ ن َ ب َ ] (ع اِ مرکب ) فرنجمشک . ریحان . رجوع به حبق نبطی شود.