بطحةلغتنامه دهخدابطحة. [ ب ُ ح َ ] (ع اِ) خو و خصلت ، یقال : هذه بطحة صدق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
بتعةلغتنامه دهخدابتعة. [ ب َ ت َ ع َ ] (اِخ ) تپه ٔ سیاهرنگی است در نزدیک طائف ، و در آنجا غارها و سوراخهائی است که هرکدام قریب یک ساعت راه است وگمان میکردند که مقابر عاد در آنجا باشد و از این جهت بدین کوه احترام میگزاردند. (از معجم البلدان ).
بثعةلغتنامه دهخدابثعة. [ب َ ع َ ] (ع اِ) گوشت پاره ٔ برآمده بر لب ملاصق دندان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، بُثع.
بطحةلغتنامه دهخدابطحة. [ ب َ ح َ] (ع اِ) اندازه ٔ قامت ، یقال هو بطحة رجل ؛ آن قامت یک مرد است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
بطایحلغتنامه دهخدابطایح . [ ب َ ی ِ ] (ع اِ) بطائح . ج ِ بطیحة. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به بطائح و بطیحة شود. زمینها که در آن آب جمع شده باشد و بفارسی مرداب گویند. رجوع به خاندان نوبختی ص 26 و بطائح و بطیحة، و آنندراج شود.
جرارةلغتنامه دهخداجرارة. [ ج َرْرا رَ ] (اِخ ) ناحیه ای است به بطیحه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). ناحیه ای است از نواحی بطیحه نزدی» به برّکه به بسیاری ماهی موصوف است . (از معجم البلدان ).
بطیحةلغتنامه دهخدابطیحة. [ ب َ ح َ ] (ع اِ) جوی در سنگلاخ . ج ، بطایح و بطائح . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). بطیحه ، بطحاء. (منتهی الارب ). جای جمع شدن آب . رجوع به این کلمات در جای خود شود : رود طبیعی آن است که آبهایی بود بزرگ ... و همی رود تا بدریای
یمیلغتنامه دهخدایمی . [ ی َم ْ ما ] (اِخ ) نهری است به بطیحة، و ماهی آن نیکو باشد. (از منتهی الارب ).