بفنجلغتنامه دهخدابفنج . [ ب َ ن َ ] (اِ) نوعی از مار است و ماری را نیز گویند که گزند او بمردم نرسد. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ). ماری که در باغها باشد و گزند نرساند. (سروری ) : دعا و مدح او را ورد خودسازکه افعی تو باشد کم ز بفنج .<p cl
بفجلغتنامه دهخدابفج . [ ب َ ] (اِ) بفچ . آبی که در وقت سخن گفتن از دهن مردم بیرون افتد. (ناظم الاطباء). خیو دهان مردم باشد. (لغت فرس اسدی ) (از مؤید الفضلاء) (از سروری ) (حاشیه ٔ فرهنگ خطی اسدی نخجوانی ). آب دهان باشد که گاه سخن گویی بیرون ریزد. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از جهانگیری ). آن خوی