بفارلغتنامه دهخدابفار. [ ب َ ] (اِ) چوبکی باشد که کفش دوزان مابین کفش و قالب گذارند و درودگران بوقت شکافتن چوب بر رخنه ٔ آن نهند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (صحاح الفرس ). و رجوع به بغاز و بفاز شود.
بافورلغتنامه دهخدابافور. (اِ) وافور. شاید از واپور، باشد؟ رجوع به وافور شود.- راه بافور ؛ (راه وافور) نامی که در تداول عامه به محله و خیابانی بجنوب شهر قزوین داده شده است و این تسمیه را سبب عبور و توقف وسائط نقلیه موتوری بوده است .
بافورواژهنامه آزادوسیله ای سه تیکه از چوب و حقه سفالی که بوسیله مهره بهم متصل می شوند و جهت مصرف تریاک همراه با زغال سرخ است
سخن شنولغتنامه دهخداسخن شنو. [ س ُ خ َ ش ِ ن َ / نُو ] (نف مرکب ) آنکه بفور تمام استماع سخن نماید. (آنندراج ) : من ضامن وی [ اریارق ] بودمی [خواجه احمد حسن ] اما این خداوند بس سخن شنو آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
سخن کشلغتنامه دهخداسخن کش . [ س ُ خ َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه استماع سخن بفور تمام کند. (آنندراج ). در بیتهای زیر معنی راوی میدهد. آنکه شعر شاعران در مجمع برخواند : گر سخن کش یابم اندر انجمن صد هزاران گل برویم چون چمن . <
نامی خلجستانیلغتنامه دهخدانامی خلجستانی . [ ی ِ خ َ ل َ ج ِ ](اِخ ) (میرزا...) عبداﷲ، متخلص به نامی . از شاعران قرن سیزدهم و معاصر با محمدشاه قاجار است . هدایت آرد: «در عهد دولت خاقان مغفور محمدشاه ... به دارالخلافه ٔ تهران آمده و در خدمت وزیر فاضل حاجی میرزا آقاسی ایروانی معروف گردیده به بعضی خدمات د
آغازیدنلغتنامه دهخداآغازیدن . [ دَ ] (مص ) ابتداء. شروع .افتتاح . آغاز کردن . آغاز نهادن . گرفتن . سر گرفتن . بنا نهادن . بنیاد. برداشت کردن . برداشتن : مرد مزدور اندرآغازید کارپیش او دستان همی زد بی کیار . رودکی .گه کشتی بیامد پیر نو
برفورلغتنامه دهخدابرفور. [ ب َ ف َ / فُو ] (ق مرکب ) فوراً. بفور. بلافاصله . بزودی . بدون تراخی . جلد و شتاب . (غیاث اللغات ). جلد وشتاب و فی الفور. (آنندراج ). بطور شتاب و چابکی و جلدی و فوراً. (ناظم الاطباء). بیشتر قدما بجای «فوراً»، «برفور» استعمال میکرده ا