بلاانقطاعلغتنامه دهخدابلاانقطاع . [ ب ِ اِ ق ِ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + لا (نفی ) + انقطاع ) بدون انقطاع . لاینقطع. پیاپی . (فرهنگ فارسی معین ). یکریز.
پی ریز گفتنلغتنامه دهخداپی ریز گفتن . [ پ َ / پ ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) گفتن بردَوام . پیاپی گفتن . بلاانقطاع سخن راندن .
یک بندیلغتنامه دهخدایک بندی . [ ی َ / ی ِ ب َ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) یک بند. دایم . پیوسته . متصل . بلاانقطاع . (یادداشت مؤلف ).- تب یک بندی ؛ تب لازم . حمای لازمه . (یادداشت مؤلف ).
لهاسالغتنامه دهخدالهاسا. [ ل َ ] (اِخ ) شهرکی است و اندر وی بتخانه هاست و یک مزکت مسلمانان است و اندر وی مسلمانانند. (حدود العالم ). نام پایتخت تبت به آسیا، دارای سی هزار سکنه است . کثیری از پیروان لاما بلاانقطاع آنجا به زیارت روند.
بتاسیدنلغتنامه دهخدابتاسیدن . [ ب ِ دَ ] (مص )ترسیدن . || بیحال شدن طفل خردسال از اثر گریه ٔ بلاانقطاع . || غمناک و مضطرب و دلگیرشدن . || پی در پی نفس زدن آدمی و ستور و جانوران دیگر از شدت گرما و بیحال شدن : روز سخت گرم شد و ریگ بتفت و لشکر و سواران از تشنگی بتاسیدند.