بلادنلغتنامه دهخدابلادن . [ب ِل ْ لا دُ ] (لاتینی ، اِ) مرکب از بلا به معنی زیبا، و دنا به معنی بانو و خاتون . (یادداشت مرحوم دهخدا).گیاهی است سمی از طایفه ٔ سلانه و شبیه به تاتوره و بزرالبنج ، و از آن جوهر سمی گیرند موسوم به اتروپین . (ناظم الاطباء). گیاهی است از تیره ٔ بادنجانیان که پایا است
بالاییدنلغتنامه دهخدابالاییدن . [ دَ ] (مص ) پالانیدن . (ناظم الاطباء)، افزودن . رجوع به پالاییدن شود.- بربالاییدن ؛ تحریک کردن . برانگیختن . (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف بربالانیدن است . رجوع به بالانیدن و رجوع به اشباب شود.
بلادونلغتنامه دهخدابلادون . [ ب ِل ْ لا دُن ْ ] (لاتینی ، اِ) بلادن ، که گیاهی است . رجوع به بلادن شود.
بلادانلغتنامه دهخدابلادان . [ ] (اِخ ) به معنی «پسر را فرستاد» نام پدر مردوخ ، شهریار بابل بوده است . (از قاموس کتاب مقدس ).
بلادونلغتنامه دهخدابلادون . [ ب ِل ْ لا دُن ْ ] (لاتینی ، اِ) بلادن ، که گیاهی است . رجوع به بلادن شود.
بلادانهلغتنامه دهخدابلادانه . [ ب ِل ْ لا ن َ / ن ِ ](اِ مرکب ) بلادن ، که گیاهی است . رجوع به بلادن شود.
گیاه سمیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی شوکران، بلادن، قارچ، هلاهل، آذاراقی، آدونیس، ... موجود سمدار، مار، عقرب، رطیل
شابیزکلغتنامه دهخداشابیزک . [ زَ ] (اِ مرکب ) مردم گیاه . (ناظم الاطباء). شابیزک یا بلادن ، آتروپا بلادنا که میوه های آن بنفش و تیره و دارای ماده ٔ سمی آتروپین است که بعنوان مخدّر بکار میرود و مهرگیاه ماندرا گورا که ماده ٔسمّی آن در ریشه های ضخیم جمع میشود و در میان تمام ملل در موضوع ریشه ٔ آن
پشنلغتنامه دهخداپشن . [ پ َ ش َ ] (اِخ ) نام موضعی است که بدانجا میان پیران ویسه و طوس نوذر جنگ واقع شد و تورانیان فتح کردند و اکثر پسران گودرز در آن جنگ کشته شدندو این جنگ را جنگ لادن و جنگ پشن گویند : بلادن که آمد سپاهی گشن شبیخون به ایران بجنگ پشن . <p