بلغدلغتنامه دهخدابلغد. [ ب ُ غ ُ ] (ص ) جمعنموده و بالای هم نهاده و فراهم آمده . (از برهان ) (هفت قلزم ) (از ناظم الاطباء). بلغده . بلغند. بلغنده . (آنندراج ). و رجوع به بلغده و بلغنده شود.
بیلغتلغتنامه دهخدابیلغت . [ ل ُ ] (اِخ ) ستاره ٔ زهره را گویند.(برهان ). این صورت مصحف بیدخت است . رجوع به بیدخت شود. اما در برهان (چ معین ) چنین ضبطی نیست و بیلفت با «ف » آمده است اما بیلغت با «غ » مناسب تر مینماید.
بَلَغْتَفرهنگ واژگان قرآنرسیدی(در جمله "قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّي عُذْراً ":از جانب من به عذر قابل قبولی رسیده ای )
بلغدهلغتنامه دهخدابلغده . [ ب ُ غ َ دَ / دِ ] (ص )گنده و ضایعگردیده . (برهان ) (آنندراج ) : به مرز بی رز تو مرغکی درون بپریدسرش به لعلی همچون عروس در پرده دو خایه کرد و بلغده شد و هم اندروقت شکست و ریخت هم آنجا سپیده و ز
بلغدهلغتنامه دهخدابلغده . [ ب ُ غ ُ دَ / دِ ] (ص ) فراهم آمده و جمعنموده و بربالای هم چیده . (از برهان ) (آنندراج ). بلغد. بلغند. بلغنده . و رجوع به بلغنده شود.
بلغندلغتنامه دهخدابلغند. [ ب ُ غ ُ ] (ص ) فراهم آورده و بر بالای هم نهاده . (برهان ) (آنندراج ). جمعنموده و بالای هم نهاده و فراهم آمده . (هفت قلزم ). بلغد. بلغده . بلغنده . و رجوع به بلغنده شود.
بلغندهلغتنامه دهخدابلغنده . [ ب ُ غ ُ دَ / دِ ] (ص ) فراهم آورده و بربالای هم نهاده . (برهان ) (آنندراج ). بلغند. بلغد. بلغده : بدین بند و زندان به کار و به دانش به بلغنده باید همی نامداری .ناصرخسرو.
بلغدهلغتنامه دهخدابلغده . [ ب ُ غ َ دَ / دِ ] (ص )گنده و ضایعگردیده . (برهان ) (آنندراج ) : به مرز بی رز تو مرغکی درون بپریدسرش به لعلی همچون عروس در پرده دو خایه کرد و بلغده شد و هم اندروقت شکست و ریخت هم آنجا سپیده و ز
بلغدهلغتنامه دهخدابلغده . [ ب ُ غ ُ دَ / دِ ] (ص ) فراهم آمده و جمعنموده و بربالای هم چیده . (از برهان ) (آنندراج ). بلغد. بلغند. بلغنده . و رجوع به بلغنده شود.