بلهوسلغتنامه دهخدابلهوس . [ ب ُ هََ وَ ] (ص مرکب ) صاحب هوسهای گوناگون . دارای هوس های نو در زمانهای مختلف . متلون . دمدمی . (یادداشت مرحوم دهخدا).بوالهوس . و رجوع به بُل و بوالهوس شود : بلهوسی بر سر راهی رسیدجلوه کنان چارده ماهی بدید. جامی
بلعوسلغتنامه دهخدابلعوس . [ ب ِ ع َ / ب َ ل َ ] (ع ص ، اِ) زن احمق . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از قاموس ).
بلهوسیلغتنامه دهخدابلهوسی . [ ب ُ هََ وَ ] (حامص مرکب ) بلهوس بودن . سبک رایی و گذارش وقت به آرزو و هوس بسیار. (ناظم الاطباء). و رجوع به بلهوس و بُل شود.- بلهوسی داشتن ؛ آرزو و هوس بسیار داشتن . (ناظم الاطباء).- بلهوسی کردن ؛ گذرانیدن وق
بلعسلغتنامه دهخدابلعس . [ ب َ ع َ ] (ع ص ) ماده شتر ضخم سست گوشت . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد).
بلهوسیلغتنامه دهخدابلهوسی . [ ب ُ هََ وَ ] (حامص مرکب ) بلهوس بودن . سبک رایی و گذارش وقت به آرزو و هوس بسیار. (ناظم الاطباء). و رجوع به بلهوس و بُل شود.- بلهوسی داشتن ؛ آرزو و هوس بسیار داشتن . (ناظم الاطباء).- بلهوسی کردن ؛ گذرانیدن وق
بلهوسیلغتنامه دهخدابلهوسی . [ ب ُ هََ وَ ] (حامص مرکب ) بلهوس بودن . سبک رایی و گذارش وقت به آرزو و هوس بسیار. (ناظم الاطباء). و رجوع به بلهوس و بُل شود.- بلهوسی داشتن ؛ آرزو و هوس بسیار داشتن . (ناظم الاطباء).- بلهوسی کردن ؛ گذرانیدن وق