بلوطلغتنامه دهخدابلوط. [ ب َ / ب َل ْ لو ] (اِ) درختی است که از پوست آن پوست پیرایند و عربان در قدیم ایام به میوه ٔ آن غذا می کردند. (منتهی الارب ). درختی است بزرگ که با پوست آن دباغت کنند و میوه ٔ آن را بخورند. (از اقرب الموارد). نام میوه ایست مغزدار که آن ر
بلوطلغتنامه دهخدابلوط. [ ب َل ْ لو ] (ع اِ) دندانه ٔ کلید. (منتهی الارب ). || گویند انقطع بلوطی ؛ یعنی منقطع شد حرکت من یا شکسته شد دل من یا پشت من . (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد از قاموس ). || درخت بلوط. واحد آن بلوطة. رجوع به بَلوط شود.
بلوطفرهنگ فارسی عمید۱. درختی جنگلی با چوبی سخت و میوهای بیضیشکل که مصرف خوراکی دارد.۲. میوۀ این درخت.⟨ بلوط دریایی: (زیستشناسی) = توتیا
بلوتلغتنامه دهخدابلوت . [ ] (اِخ ) شهریست [ به هندوستان ] بر جانب راه نهاده بر سر کوهی و آبی اندرمیان آن و شهر جلوت همی گذرد و اندر وی بتخانه هاست واز او نیشکر و گاو و گوسفند خیزد. (حدود العالم ).
بلودلغتنامه دهخدابلود. [ ب ُ ] (ع مص ) مقیم شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). مقیم شدن به جائی و بلد ساختن آن را. (منتهی الارب ). در جایی اقامت کردن و یا جایی را بعنوان شهر برگزیدن . (از اقرب الموارد). || لازم گرفتن . (از منتهی الارب ). لازم گرفتن زمین را و جنگیدن بر آن . (از اقرب
بلوطیلغتنامه دهخدابلوطی .[ ب َل ْ لو ] (اِخ ) منذربن سعیدبن عبدالرحمان نفزی قرطبی ، مکنی به ابوالحکم . قاضی القضاة اندلس . او خطیب و شاعر بود و نسبت وی به «فحص البلوط» است . بلوطی بسال 355 هَ . ق . در قرطبه درگذشت . او راست : الابانة عن حقائق اصول ادیانة الانب
بلوطالارضلغتنامه دهخدابلوطالارض . [ ب َل ْ لو طُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) گیاهی است که برگ آن به برگ کاسنی ماند. (منتهی الارب ). گیاهی است که برگ آن به هندباء ماند. (از اقرب الموارد). اسمی است مشترک بر کمادریوس و بربیخ . نباتی که برگش مثل برگ کاسنی عریض و منبت او ریگزارها. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). شیخ
بلوطالملکلغتنامه دهخدابلوطالملک .[ ب َل ْ لو طُل ْ م َ ل ِ ] (ع اِ مرکب ) جوز، و گویند شاه بلوط. (از اقرب الموارد). شاه بلوط و گویند گردکان .(الفاظ الادویة). شاه بلوط. (اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (مخزن الادویة). جوز، و برخی آن را شاه بلوط دانند. و برخی بلوطالملک را به بلوطالحی و بلوطالذ
بلوطبازهلغتنامه دهخدابلوطبازه . [ ب َ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان ایتیوند، بخش دلفان شهرستان خرم آباد. سکنه ٔ آن 150 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات است . ساکنان این ده از طایفه ٔ ایتیوند می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
بلوطبیگلغتنامه دهخدابلوطبیگ . [ ب َ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دره صیدی ، بخش اشترینان ، شهرستان بروجرد. سکنه ٔ آن 136 تن . آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
بلوط اسبیلغتنامه دهخدابلوط اسبی . [ ب َ طِ اَ ] (ع اِ مرکب ) درخت بلندی مخصوص نواحی مدیترانه ، که بیشتر برای زینت کاشته میشود. گلهای سفید یا خاکستری رنگش بصورت خوشه های هرمی بزرگ است . میوه اش خوراکی نیست . (از دایرة المعارف فارسی ).
بلوط چوب پنبهلغتنامه دهخدابلوط چوب پنبه . [ ب َ طِپَم ْ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بلوط پیوسته سبزی که در اقلیم مدیترانه ای میروید. قسمت خارجی نرم پوست آن بنام چوب پنبه برای در شیشه و طبقات محافظ اشیاء صنعتی بکار میرود. (از دایرة المعارف فارسی ).
بلوط رسمیلغتنامه دهخدابلوط رسمی . [ ب َل ْ لو طِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) از انواع بلوط است و در ایران مخصوص نواحی خشک است و پایگاه آن جنگلهای جنوب و مغرب ایران از آذربایجان غربی تا کردستان و لرستان و کازرون و فارس کشیده میشود. و از این درخت مازو (مازوج )، برارمازو، قلقاف ، خرنوک ، مازوروسکا
بلوط شیخانلغتنامه دهخدابلوط شیخان . [ ب َ طِ ش ِ ] (اِخ ) دهی از بخش ایزه شهرستان اهواز. سکنه ٔ آن 146 تن . آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
بلوطیلغتنامه دهخدابلوطی .[ ب َل ْ لو ] (اِخ ) منذربن سعیدبن عبدالرحمان نفزی قرطبی ، مکنی به ابوالحکم . قاضی القضاة اندلس . او خطیب و شاعر بود و نسبت وی به «فحص البلوط» است . بلوطی بسال 355 هَ . ق . در قرطبه درگذشت . او راست : الابانة عن حقائق اصول ادیانة الانب
پیربلوطلغتنامه دهخداپیربلوط. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان لاربخش حومه ٔ شهرستان شهرکرد. واقع در 15هزارگزی شمال باختر شهر کرد و 12هزارگزی راه چال شتر بشهرکرد دامنه کوه ، معتدل دارای 1393 تن سکنه
داربلوطلغتنامه دهخداداربلوط. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دیره بخش گیلان شهرستان شاه آباد.52 هزارگزی شمال باختری گیلان . کنار رودخانه ٔ الوند.دشت . گرمسیر مالاریائی با 175 تن سکنه . آب آن از رودخانه دیره . محصول آنجا غلات ، ذرت
رماد خشب البلوطلغتنامه دهخدارماد خشب البلوط. [ رَ دِ خ َ ش َ بُل ْ ب َل ْ لو ] (ع اِ مرکب ) خاکستر چوب بلوط. دارویی است . قابض بود و خون ببندد و چون به حریر بپزند و هر روز دو درم به ناشتا با شراب سیب بیاشامند نافع بود جهت بل معده و در این زحمت بغایت نافع بود. (اختیارات بدیعی ).
شاه بلوطلغتنامه دهخداشاه بلوط. [ب َ ] (اِ مرکب ) شاه بالوت . معرب آن هم شاه بلوط. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نوعی از بلوط باشد بغایت شیرین . سموم را نافع است و مثانه را سود دهد و آن را برومی قسطل خوانند. (برهان ). نام درختی است که آن را کستنه گویند. (از اقرب الموارد). او را بسریانی بلوط ماسکا گویند