بلوغلغتنامه دهخدابلوغ . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان زنجانرود، بخش حومه ٔشهرستان زنجان . سکنه ٔ آن 129 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
بلوغلغتنامه دهخدابلوغ . [ ب ُ ] (ع اِ) رسیدگی . (منتهی الارب ). || رسیدگی به سن رشد. (فرهنگ فارسی معین ). هنگام رسیدگی و بالغشدگی پسر یا دختر، و هنگام بلوغ دختر را شله گاه گویند که سال نهم عمر وی باشد و در پسر سال چهاردهم است . (ناظم الاطباء) : و پس از بلوغ ، غم مال و
بلوغلغتنامه دهخدابلوغ . [ب ُ ] (ع مص ) رسیدن به مکانی یا نزدیک به رسیدن . (منتهی الارب ). وصول یا مشرف شدن بر وصول . (اقرب الموارد). و از آن جمله است : آیه ٔ فاذا بلغن أجلهن . (قرآن 234/2)؛ یعنی نزدیک شدند بدان . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رسیدن . (ال
بلوغفرهنگ فارسی عمید۱. مرحلهای که موجود زنده به حد رشد کامل میرسد.Δ در اسلام سن بلوغ دختر پایان نُه سال قمری و برای پسر پایان چهارده سال قمری است.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] رسیدن.
بلوغpubertyواژههای مصوب فرهنگستانمرحلهای نشانگر آغاز جوانی که در آن رشد اعضای جنسی کامل میشود و ویژگیهای ثانویۀ جنسی ظاهر میشود
طرح بلوکیblock designواژههای مصوب فرهنگستانطرحی که در آن واحدهای آزمایشی به مجموعههای همگنی به نام بلوک تقسیم میشوند
طرح بلوکی کاملcomplete block designواژههای مصوب فرهنگستاننوعی طرح بلوکی که در آن در هر بلوک، همۀ تیمارها وجود دارند
طرح بلوکی ناقصincomplete block designواژههای مصوب فرهنگستاننوعی طرح بلوکی که در آن، به دلیل محدودیت، امکان تخصیص همۀ تیمارها (treatment) در هر بلوک وجود ندارد
بلوکلغتنامه دهخدابلوک . [ بْلُک ْ / ب ِ لُک ْ ] (فرانسوی ، اِ) مُلک کشورهایی که متحد شوند و دارای مرام و روش سیاسی خاصی باشند، بلوک شرق ، بلوک غرب . (فرهنگ فارسی معین ). || جمعیت ها و دسته های هم عقیده و دارای روش واحد. (فرهنگ فارسی معین ).
بلوقلغتنامه دهخدابلوق . [ ب َل ْ لو ] (ع اِ) زمینی که هیچ نرویاند. (منتهی الارب ). مفازه ، و یا قطعه زمینی که هیچ نباتی نرویاند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
بلوغتلغتنامه دهخدابلوغت . [ ب ُ غ َ ] (از ع ، اِ) رسیدن به حد مردی . رسیدن کودک . (از آنندراج ذیل بلوغ ). بلوغ : هم بدین سبب است که کودک الثغ چون به حد بلوغت رسید، فصیح گردد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).چون به ریش آمد وبلوغت شدمردم آمیز و مهرجوی بود.<p class="auth
بلوغ بافتیtextural maturityواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بلوغ رسوبی که در آن شکلِ ماسه به محصول نهایی بافتی نزدیک میشود
بلوغ ترکیبیcompositional maturityواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بلوغ رسوبی که در آن شکلِ یک رسوب آواری به محصول نهایی ترکیبی نزدیک میشود
بلوغتلغتنامه دهخدابلوغت . [ ب ُ غ َ ] (از ع ، اِ) رسیدن به حد مردی . رسیدن کودک . (از آنندراج ذیل بلوغ ). بلوغ : هم بدین سبب است که کودک الثغ چون به حد بلوغت رسید، فصیح گردد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).چون به ریش آمد وبلوغت شدمردم آمیز و مهرجوی بود.<p class="auth
بلوغ بافتیtextural maturityواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بلوغ رسوبی که در آن شکلِ ماسه به محصول نهایی بافتی نزدیک میشود
بلوغ ترکیبیcompositional maturityواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بلوغ رسوبی که در آن شکلِ یک رسوب آواری به محصول نهایی ترکیبی نزدیک میشود
بلوغرسانی برونتنیin vitro maturation, IVMواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای به بلوغ رساندن برونتنی انبانکهای تخمک متـ . بلوغرسانی درشیشه
مبلوغلغتنامه دهخدامبلوغ . [ م َ ] (ع ص ) گرفتار اشکالات و مشقتها. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
نوبلوغلغتنامه دهخدانوبلوغ . [ ن َ/ نُو ب ُ ] (ص مرکب ) تازه بالغ. نوجوان : نوبلوغی که بود شاگردش بردوانید و همچنین کردش .سعدی .
جهش رشدی بلوغpubescent growth spurtواژههای مصوب فرهنگستانرشد سریع استخوانها و ماهیچهها در پی افزایش ترشح هورمون رشد در دوران بلوغ نیز: جهش رشدی نوجوانی adolescent growth spurt