بلیغلغتنامه دهخدابلیغ. [ ب َ ] (ع ص ) مرد فصیح رساننده ٔ سخن آنجا که خواهد. (دهار). شخص فصیح که سخن را در جای خود نهد. (از اقرب الموارد). تیززبان . (غیاث ) (آنندراج ). فصیح که کنه ضمیر و مراد خود تواند به عبارت آوردن . گشاده زبان . گشاده سخن . (یادداشت مرحوم دهخدا). خوش بیان . شیرین سخن . سخن
بِلیک بِلیکگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی پشت سر هم کار کردن ، پیوستگی حرکت ، با نظم و ترتیب کار کردن چیزی یا کسی
بیلیکلغتنامه دهخدابیلیک . (ترکی - مغولی ، اِ) بیلک . || پند و نصیحت نیک . || رای نیک . (ناظم الاطباء). رجوع به بیلک شود.
بلیغانهلغتنامه دهخدابلیغانه . [ ب َ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) بطور فصاحت و بلاغت و بطور رسائی . (ناظم الاطباء). رجوع به بلیغ شود.
بلیغ شدنلغتنامه دهخدابلیغ شدن . [ ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بلاغت . (فرهنگ فارسی معین ). دارای رسایی سخن شدن . رجوع به بلیغ شود.
تمر بلیغلغتنامه دهخداتمر بلیغ. [ ت َم ُ ب َ ] (ترکی ، اِ مرکب ) مأخوذ از ترکی بمعنی کمان آهنین . (ناظم الاطباء).
جرح بليغدیکشنری عربی به فارسیزخم , بريدگي , جاي زخم در صورت , الت تناسلي زن , مقاربت جنسي , توخالي , لا ف , بد منظر , زشت , زيرک , خوش لباس , زخم زدن , بريدن , شکافدارکردن , پرحرفي کردن
بلیغ شدنلغتنامه دهخدابلیغ شدن . [ ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بلاغت . (فرهنگ فارسی معین ). دارای رسایی سخن شدن . رجوع به بلیغ شود.
بلیغانهلغتنامه دهخدابلیغانه . [ ب َ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) بطور فصاحت و بلاغت و بطور رسائی . (ناظم الاطباء). رجوع به بلیغ شود.
تبلیغلغتنامه دهخداتبلیغ. [ ت َ ] (اِخ ) آیه ٔ تبلیغ؛ آیه ٔ 70 سوره ٔ پنجم (مائده ) که آغاز آن : «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و اِن لم تفعل فمابلغت رسالتک » است . و بر طبق اخبار و روایات مفسران درباره ٔ نصب علی بن ابی طالب (ع ) بخلافت نازل شده است .<
تبلیغلغتنامه دهخداتبلیغ. [ ت َ ] (ع مص ) رسانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)(ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رسانیدن و واصل کردن . (فرهنگ نظام ). || دست به عنان اسب کشیدن سوار تا در سرعت بیفزاید. (از اقرب الموارد) (از قطر
تمر بلیغلغتنامه دهخداتمر بلیغ. [ ت َم ُ ب َ ] (ترکی ، اِ مرکب ) مأخوذ از ترکی بمعنی کمان آهنین . (ناظم الاطباء).
تبلیغفرهنگ فارسی عمید۱. آگاه کردن دیگران از فایدههای چیزی، کسی، یا عقیدهای: تبلیغ کالا، تبلیغ انتخاباتی، تبلیغ حزبی.۲. رساندن خبر.