بن بستلغتنامه دهخدابن بست . [ بُم ْ ب َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بن بسته . کوچه ٔ تنگی که بن آن بسته و پوشیده باشد و راه دررو نداشته باشد. (ناظم الاطباء). کوچه ٔ سربسته . (آنندراج ).- کوچه ٔ بن بست ؛ در تداول ، کوچه ای که راهی بجائی ندارد. از بن دررو ندارد. کوچه ٔ ناگذ
بن بستفرهنگ فارسی عمید۱. کوچهای که آخرش بسته باشد و راه به جایی نداشته باشد.۲. [مجاز] کار دشواری که راه حل برای آن پیدا نشود.
بن بستدیکشنری فارسی به انگلیسیblind, court, cul-de-sac, dead end, dead-end, deadlock, impasse, logjam
بین بینلغتنامه دهخدابین بین . [ ب َ ن َ ب َ ] (ع ص مرکب ، ق مرکب ) هذا بین بین ؛ یعنی میان جید و ردی است و هما اسمان جعلا اسماً واحداً و بنیا علی الفتح . (منتهی الارب )؛ یعنی میان نیکوئی و بدی است . مرکب مزجی است که دو جزء آن مبنی بر فتح است مانند خمسة عشر واصل آن ، بین و بین است . (از اقرب المو
بن بستهلغتنامه دهخدابن بسته . [ بُم ْب َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ، ص مرکب ) بن بست : غار بن بسته بود کس نه پدیدعنکبوتان بسی مگس نه پدید. نظامی (هفت پیکر ص 352).دل مرا ز
بند بستنلغتنامه دهخدابند بستن . [ ب َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) توقع و طمع داشتن . (غیاث ) (ناظم الاطباء). طمع بستن و توقع کردن . (آنندراج ). توقعداشتن . طمع داشتن . (فرهنگ فارسی معین ) : ز خود نیست این چاشنی نیشکر رادر آن لب همانا که بسته ست بندی . <p class="author
بندر بستانولغتنامه دهخدابندر بستانو. [ ب َ دَ رِ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش گاوبندی است که در شهرستان لار واقع است . 369 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
بندر بستانهلغتنامه دهخدابندر بستانه . [ ب َ دَ رِ ب ُ ن ِ ] (اِخ ) بندر ازدهستان مرزوقی است که در بخش لنگه ٔ شهرستان لار واقعاست ، و 1241 تن سکنه دارد. لنگرگاه آن برای کشتی های کوچک مناسب است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
بنه بستنلغتنامه دهخدابنه بستن . [ ب ُ ن َ / ن ِب َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از کوچ کردن و سفر کردن . (برهان ) (انجمن آرا) (رشیدی ) (ناظم الاطباء). سفر کردن . (غیاث ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) : بنه بست زین کوی هفتاد راه به هفتم
ناگذارهفرهنگ فارسی عمیدآنچه منفذ و گذرگاه به سوی خارج نداشته باشد؛ بنبست.⟨ کوچهٴ ناگذاره: [قدیمی] کوچۀ بنبست.
بنلغتنامه دهخدابن . [ ب ُ ] (اِ) بنیاد. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). پایه . اساس . پای . اصل . (یادداشت مرحوم دهخدا) : چو بشنید ازو مرد داناسخن مر آن نامه را پاسخ افکند بن . فردوسی .ز دستور پرسی
بنلغتنامه دهخدابن . [ ب ُن ن ] (ع اِ) نوعی طعام است مانند آبکامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دبنلغتنامه دهخدادبن . [ دِ ] (اِ) سریشم . (ناظم الاطباء).اما می نماید که محرف دبق باشد. رجوع به دبق باشد.
دربنلغتنامه دهخدادربن . [ دِ ب ِ ] (اِخ ) بندر و شهری است از اتحادیه ٔ افریقای جنوبی ، دارای 430900 تن سکنه . مرکز معادن زغال سنگ و استخراج آن و فلزکاری است . نام قدیم آن پرت ناتال بوده است .
دزدبنلغتنامه دهخدادزدبن . [ دُ ب ُ ] (اِخ ) نام محلی است در 47هزارگزی چالوس به تهران که یک دستگاه ساختمان سلطنتی در آنجا بناشده و فعلاً مهمانخانه است . سکنه ٔ دائم همان کارگران مهمانخانه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).<