بناغلغتنامه دهخدابناغ . [ ب َ ] (اِ) تار ریسمان خام را گویند که بر دوک پیچیده شود. (برهان ) (ناظم الاطباء). ریسمان خام که بر دوک ریسندش . (شرفنامه ٔ منیری ). ریسمان خام (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ابریشم خام . (فرهنگ شعوری ). چغرشته ، چفرسته ، زغوته و ماشوره با آن مترادفند. (فرهنگ شعوری ) (شرف
بنایکلغتنامه دهخدابنایک . [ ب ِ ی َ ] (اِخ ) نام بتی است از بتهای هندوستان که سر آن مانند فیل و تنش مانند انسان است . رجوع به تحقیق ماللهند ص 58 شود.
بنچاقلغتنامه دهخدابنچاق . [ ب ُ ] (ترکی ، اِ) قباله . سند ملک . || سند (در تداول دفاتر رسمی ). سندی که بموجب آن معامله ای رسمی انجام گرفته و سندی که نشان دهنده ٔ انجام معامله ای است . و آن جز سند مالکیت است .
بنچاقفرهنگ فارسی معین(بُ) [ تر. ] ( اِ.) قباله ، سند قدیمی ، سند مالکیت غیررسمی . بُنْجَه هم گفته شده .
پناغلغتنامه دهخداپناغ . [ پ ِ ] (اِ) منشی و دبیر و نویسنده را گویند. (برهان قاطع) : ضمیر من بود آن بلبلی که گاه بیان به پیش او بود ابکم زبان تیز پناغ . منصور شیرازی . || تار ابریشم . (برهان قاطع) : تو سی
بنانجلغتنامه دهخدابنانج . [ ب َ ] (اِ) بمعنی بناغ است و آن دو زن باشند که یک شوهر داشته باشند و هریک مر دیگری را بنانج گویندو بنانجه هم بنظر آمده است و بعربی ضرة خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (مجمع الفرس ) (اوبهی ). هم شوی . (ناظم الاطباء). زن مرد نسبت بزن دیگر او. گولانج . ضره . هوو. هبو. وسنی
دبیرلغتنامه دهخدادبیر. [ دَ ] (ص ، اِ) نویسنده . (برهان ) (از جهانگیری ) (صحاح الفرس ) (اوبهی ). منشی . (برهان ) (جهانگیری ). پناغ . (سروری ). بناغ . (دهار). کاتب . (مهذب الاسماء). ادیب . کتّاب . قلم زن . باسواد. که خط دارد. که خواندن و نوشتن تواند. که کتابت تواند. دارای هنر نویسندگی . صاحب غ
زلبناغلغتنامه دهخدازلبناغ . [ زِ ل ِ ] (ع ص ) (از:«ز ل ب ن غ ») مرد پریشان گوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به زلنباع شود.