بندزنلغتنامه دهخدابندزن . [ ب َ زَ ] (نف مرکب ) آنکه کاسه و بشقاب را پیوند دهد. (فرهنگ فارسی معین ). کسی که کارش بند زدن است . کاسه بند. شعاب . بَش زن (در تداول اهالی خراسان ).
چینی بندزنلغتنامه دهخداچینی بندزن . [ ب َ زَ ] (نف مرکب ) کاسه بند. کاسه دوز. شعاب . که قطعات شکسته ٔ چینی و سفال را به کمک بندهای کوچک فلزی بهم متصل کند. طبق بند.
چینی بندزنلغتنامه دهخداچینی بندزن . [ ب َ زَ ] (نف مرکب ) کاسه بند. کاسه دوز. شعاب . که قطعات شکسته ٔ چینی و سفال را به کمک بندهای کوچک فلزی بهم متصل کند. طبق بند.
کاسه دوزلغتنامه دهخداکاسه دوز. [ س َ / س ِ ] (نف مرکب ) شکسته بندزن . شعاب . (منتهی الارب ). چینی بندزن . (صراح ).
چینی بندزنلغتنامه دهخداچینی بندزن . [ ب َ زَ ] (نف مرکب ) کاسه بند. کاسه دوز. شعاب . که قطعات شکسته ٔ چینی و سفال را به کمک بندهای کوچک فلزی بهم متصل کند. طبق بند.